ch9

270 43 2
                                    

سخن نویسنده: این چپتر کاملا سکس هست و دیگر هیچ....

امیدوارم خیلییییی لذت ببرین😈🥰

لطفا کامنت بزارین و vote بدین❤

***

همینکه به رسیدن یه اتاق تونی پیتر رو محکم از بازو گرفت و پرتش کرد روی تخت.
پیتر دردش گرفت و هیسی کرد.

تونی اهمیتی نداد و رفت سمت پیتر،.... روش خوابید و شونش رو گاز گرفت،انقدر محکم بود که یکم خون اومد ولی گوشتشو نکند.

_آخ نه نه نه نهههه....
پیتر جیغ و داد راه انداخت....اون به هیچ وجه به چنین دردی عادت نداشت.

تونی چند تا گاز از ترقوه و گردن پیتر گرفت و آروم همونجا رو بوسید.
آروم به حالت نشسته دراومد و لباس پیتر رو تو مشتش گرفت....و با زور، لینگری رو از تن پیتر کند.

پیتر از درد زد زیر گریه.
_خواهش میکنم آرومتر لطفا.
همینکه پیتر تو چشمای تونی نگاه کرد میخکوب شد.

چشماش مثل شیشه بودن،... نگاهش بی عاطفه و دردناک بود انگار صد سال روحی توش نیست ..... مثل یه صدف تهی بود.

زبون پیتر بند اومد.... یه جورایی میخواست دلداریش بده...ولی برای چی؟

تونی دوباره رو پیتر خیمه زد و شروع کرد یه بوسیدن پیتر....
شلوار خودش رو کشید پایین و کیرش رو درآورد،پاهای پیتر رو باز کرد و سرش رو وارد کرد....

پیتر از درد ناله کرد و عین ستاره دریایی چسبید به تونی و شروع کرد به چنگ زدن.
_نه...لطفا نه خیلی درد داره....
پیتر بیشتر گریه کرد.

ولی برای تونی اهمیتی نداشت...کاندوم که سهله اون حتی از لوب هم استفاده نکرد و خشک خودش رو وارد پیتر کرد....حداقل آروم اینکار رو کرد.

_لعنتی....زیادی تنگی بچه.
و کمر پیتر رو گرفت و چسبوند به خودش.

یکم که پیتر بهش عادت کرد و گریش کم شد، شروع کرد به حرکت کردن.
آروم و نم نم....

پیتر حس سوزش داشت انگار تمام تنش توی آتیش میسوخت.
_درد دره درد دارههههههه....

تونی یکم خندید.
_به این میگی درد؟

تونی با این حرف سرعتشو بیشتر کرد،ریتم شدیدی گرفت...مثل یه حیوون در حال جفت گیری پیتر رو کرد.

پیتر حتی فرصت نداشت ناله کنه فقط آه های کوتاه میکشید...

تا اینکه تونی نزدیک شد....
کم کم سرعتش رو آروم کرد، و خودش رو تقریبا کامل از پیتر درآورد....و با شدت کاملا خودش رو برگردوند داخل و با فریاد مردونه ای اومد...

پیتر هم بدون اینکه به خودش دست بزنه همزمان با تونی اومد...و جیغ کشید.

پیتر تو شکمش حس پر بودن داشت....هم از کام تونی و هم کیرش...

تونی یکم نفس زد و به پیتر نگاه کرد.....چهره سرخ و سفیدش که با اشک خیش شده بود و داشت سعی میکرد نفساش رو مرتب بکنه.... برای تونی مثل یه نقاشی توی موزه لوور (louvr) بود.

روی پیتر افتاد و گونش رو بوسید....
_تو واقعا زیبایی.
توی گوش پیتر زمزمه کرد،و همونطوری روی پیتر خوابش رفت.

پیتر هیچ کاری نمیتونست بکنه.....مثل اینکه شیره جونش رو گرفته بودن.
ولی تونی گرم و نرم بود...مثل یه خرس مهربون....نه پیتر نه نه نه اون یه متجاوزه اون خرس مهربون نیست اون یه گیریزلی قاتله..... که انگار شکسته.... مغز پیتر زیاد نتونست باهاش جدال کنه و تسلیم شد.

پیتر تو همون چند ثانیه چهل بار دیوونه شد.....عطر اوپن (open) تونی رو بو کرد و دستشو دورش پیچید، همونطور با تونی داخلش و روش خوابش رفت.

not trapWhere stories live. Discover now