تنهایی سمت ماشینش رفت، مثل اینکه بکهیون و سهون قرار بود جایی برن و لوهان اصلا دوست نداشت به این فکر کنه که قراره چیکار کنن! فقط سریع ترکشون کرده بود تا بره بخوابه.
-- لوهان؟
با شنیدن اسمش برگشت تا ببینه کی کارش داره، شناختش! ولی عجیب بود... مشهور ترین سال اخری دانشگاه باهاش چیکار داشت؟
// اوه... شیوون سونبه!
شیوون نزدیک تر اومد و دسته گل رز قرمز رو جلوی لوهان گرفت. با چشمای گرد شده به دست گل زیبای روبه روش زل زد.
// سونبه، چطور منو میشناسین؟
-- تو خیلی زیبایی! چطور میتونم نشناسمت...
// زیبا؟
لبخند خجالتی روی لبای شیوون نشست. خب... از اونجایی که همه این کلمه رو به بکهیون میگفتن، هیچکس تا حالا بهش "زیبا" نگفته بود. حتی مادرش هم بکهیون رو زیباتر میدونست...
پسر بزرگتر بله ای زیر لب گفت و با لبخند خجالت زده ش، دسته گل رو به لوهان نزدیک تر کرد.
-- میخواستم یه چیزی بهت بگم...
// ها؟
-- من از...
با صدا آب دهنشو قورت داد، یعنی الان شیوون قرار بود بهش اعتراف کنه؟ اونم کی؟... چویی شیوونِ معروف دانشگاه؟
-- من از بکهیون خیلی خوشم میاد! میتونی اینو بهش بدی؟
قیافه لوهان از گاو نری که انتظار شیرکاکائو ازش داشتن، بهتر نبود.
دوباره! البته که لوهان نبود و بکهیون در اولویت قرار داشت. قیافه پوکرشو یه درجه مهربون تر کرد.
// اوه، من...
-- لطفا!
شیوون با لحن زاری دسته گل رو بهش نزدیک تر کرد.
-- اون دوست صمیمی توئه، مطمئنم به حرفت گوش میده. مگه نه؟ میشه لطفا از من پیش بکهیون تعریف کنی؟ من واقعا از ته دلم میخواد باهاش قرار بزارم ولی ماه پیش ردم کرد.
// ماه پیش هم ازش درخواست کردی؟
-- اره، اولین بارم بود کسی جواب رد بهم میداد. پس... میتونی این کارو برام انجام بدی؟
نگاهی به گلای توی دست شیوون کرد.
// خب... امروز قرار نیست ببینمش، الانم دارم میرم خونه. اگه خیلی اصرار داری، خودت میتونی بهش بدی.
-- خواهش میکنم لوهان! لطفا کمکم کن.
// متاسفم ولی نمیتونم...
با حرکت سریعی سمت ماشین چرخید تا از دست شیوون خلاص بشه اما...
-- فکر کردی چون دوست بکهیونی میتونی اینطور با من رفتار کنی؟ حتی اونقدرام خوشگل نیستی. هه!
میتونست صدای زیرلبی شیوون رو بشنوه. حتی میتونست ترک های روی قلبشم حس کنه...
سریع سوار ماشین شد و کتابا و کوله شو پرت کرد صندلی عقب و با عصانیت فرمون ماشین و چنگ زد. خیلی زندگی تخمی داشت!
// بکهیون بکهیون بکهیون! بازم بکهیون! چرا همه انقدر دوسش دارن؟
همینطور که با عصبانیت فریاد میزد، چشمش به ماشین اسپورت بکهیون خورد که چند تا دسته گل و خرس روی کاپوت و صندوق عقب ماشینش بود.
// فاک یو بیون بکهیون!
دوباره داد زد و فرمون رو بیشتر فشار داد. از عصبانیت نفس نفس میزد، زندگیش خیلی تخمی و بیخود بود. اونم بخاطر کی؟... دوست عزیزش بیون بکهیون!
// دیگه نمیتونم تحمل کنم، باید یه کاری کنم. باید از هم جداشون کنم، باید!***
** Start Part Smut +18**
_امممم... آههه... سهـ..سهونا!
سهون رو که روش خیمه زده بود، طوری بغل کرد انگار زندگیش بهش وصله.
-- بکی، صداتو پایین تر بیار. مردم صداتو میشنون، بیبی.
همینطور که به دوست پسر پر سر و صداش هشدار میداد، به حرکاتش داخل ورودی باز شده بکهیون ادامه داد. دیک بزرگش خوب میتونست از پس ورودی تنگ بیبی بوی زیرش بر بیاد. بکهیون برای اینکه ناله های بلندش به گوش بقیه نرسه، شونه سهون رو گاز سفتی گرفت اما وقتی سهون ضرباتشو توی سوراخ تنگش محکم تر کرد، نتونست طاقت بیاره و دوباره ناله بلندش آزاد شد.
سهون همیشه دیوونه ش میکرد...
شروع کرد به مارک کردن گردن سهون و تا وقتی که رنگ بنفش رو روی گردنش ندید، به کارش ادامه داد.
وسط سالن کنفرانس بودن و اصلا نمیتونستن برای لمس کردن همدیگه صبر کنن. همه لباساشون کف زمین ولو بود، به جز پیرهناشون که تا بازکردن دکمه ها بیشتر نتونسته بودن پیش برن.
ناله های بکهیون شدت گرفت...
_ آههه... سهون..من..من دارم..دارم میام...
-- منم..اه، لعنتی... بیبی خیلی تنگی!
پسر بزرگتر ضرباتشو عمیقتر و سریعتر کرد و صدای ناله های بکهیون رو بالاتر برد. برای اینکه ضربه های سهون رو عمیق تر حس کنه، محکم تو بغلش فشارش داد. داشت دیوونه میشد!
_ آههههه... سهون!
با دادی که از لذت زد، روی شکمش اومد و کام سفید رنگش با عرق قاطی شد.
-- فاک...
سهون ضربه آخرشو محکمتر زد و بالاخره بک تونست گرمی رو داخلش حس کنه. سنگینی لذت بخش دوست پسرشو روی بدنش حس میکرد، حتی خنکای نفسای تندش...
_ عاشقتم سهون!
همینطور که نفس نفس میزد، با آخرین جمله ش لذتشون رو تکمیل کرد.
-- من بیشتر عاشقتم...
سهون سرشو بلند کرد تا پسر زیرش ببینه، خواستنی تر از موجود زیرش هیچ کجای دنیا وجود نداشت. محکم لباشو روی لبای بکهیون کوبید و بوسه عمیقی رو شروع کرد.
** Finish Part Smut +18**
YOU ARE READING
Trap "persian ver" [Complete]
Fanfictionبیون بکهیون... کیه که نشناستش؟! پولداره، بامزه س، خوشتیپه، خوشگله و هرکسی توی دانشگاه دوست داره اونو یکبار توی تختش داشته باشه. اما بکهیون دوست پسر خودشو داره! «سهون» متاسفانه بهترین دوستش، لوهان هم سهون رو دوست داره و میخواد بکهیون رو مجبور کنه تا...