تیکهی کوچیکِ ابر جلوی عبور خورشید از پنجرهها رو گرفته بود.
هوسوک محکم مداد رو میون انگشتهاش نگه داشته بود. سعی داشت تمرکز کنه. گرچه میونِ حرکات آرومِ ماشین و صدای دخترکِ سرزنده کارِ سختی بود. همونطور که مشغولِ ادیتِ نهایی متن آهنگش بود، با شنیدنِ حرفهای اریل گونههاش سرخ شدن و صدای نامفهومی از لبهاش خارج شد.
"من و مامان فکر میکنیم اون خیلی کیوته." خواهرِ کوچیکترِ رپر هیجانزده اعلام کرد. خندهی شیرینش رو پنهان کرد تا بپرسه:"کی میتونیم ببینیمش؟"
دستهای هوسوک روی صفحه بیحرکت ایستادن. با چشمهایی گرد شده نگاهی به یونگی انداخت و نامطمئن لب زد:"درست شنیدم؟"
"کاملا." یونگی با صدای ضعیفی زیر لب گفت. دستش رو دراز کرد و هندزفری افتاده روی شونهی پسر رو توی گوشش قرار داد. ترافیکِ صبح سبک بود و به زودی به کمپانی میرسیدن. یونگی نفسِ سبکش رو رها کرد و دستش رو روی پای پسر گذاشت. اون طرفِ خط، اریل همچنان مشغول تعریف کردن از هوسوک بود. "شاید تابستون بتونید ملاقاتش کنید. بعد از کنسرتی که برای فستیوالِ تابستونه است."
با شنیدنِ این حرف هوسوک زیر چشمی نگاهی به رپر انداخت. شبِ گذشته همونطور که تا طلوعِ صبح بیدار مونده بودن، یونگی ازش پرسیده بود میخواد جزوي از فستیوال تابستونه باشه یا نه. این خیلی بزرگ بود. خیلی خیلی بزرگ. رقصندهِ جوابش رو نمیدونست. حتی مطمئن نبود بتونه به عنوان یه آرتیستِ تازه کار محبوبیتی که باید رو به دست بیاره. با این حال این رو میخواست. زمانی که فکرهاش رو به یونگی گفت، رپر بهش اطمینان داده بود که توی همه چیز عالیه و از پسش بر میآد.
و هوسوک میخواست برای هردوشون از پسش بر بیاد.
سر و صداهایی که از سمتِ دیگهی خط میاومد بلند و گوش خراش بود و هوسوک با خودش فکر کرد شاید دخترِ جوان توی آرایشگاه یا چنین جایی باشه.
"عالی میشه. اگر به فستیوال بیایم میتونیم هردوتون رو ببینیم." کلماتِ دختر در انتهای جملهاش از هیجان لرزیدن. "واقعا هوسوک همون کسیه که توی آهنگِ جدیدت باهات همکاری کرده؟ صداش محشره."
یونگی نخودی خندید و شونههای لرزونش به هوسوک خوردن. "میدونم."
سکوتِ مختصری شکل گرفت. رپر همونطور که متنهای نوشته شده توسط هوسوک رو بررسی میکرد، توی صندلی عقبِ ماشین سُر خورد. راننده با احتیاط ماشینها رو رد میکرد و بادیگاردها در صندلی جلو نشسته بودن. یونگی گونهاش رو به بازوی دوست پسرش تکیه داد و هوای کیپ ماشین رو درون ریههاش کشید.
دستِ چپِ هوسوک آهسته دور تنش خزید. "خستهای؟" بوسهای به موهای کاراملی و براق پسر زد. "ببخشید، نباید دیشب بیدار نگهات میداشتم."
یونگی چیزی نگفت. همچنان سکوت کرده و ذهنش دور بود. جایی خیلی دورتر از لمسهای معجزهِ گر رقصنده.
اون سکوت طولانیترین یک دقیقه سپری شده بود پیش از اینکه یونگی بپرسه:"پدر هم میخواد هوسوکو ببینه؟" و چشمهاش رو ببنده.
گرچه، وقتی چشمهاش رو بست لبخندی به لب داشت. هوسوک جملهی روی کاغذ رو از "تو بهشتِ منی." به "با وجودِ تو نیازی به خونهای درون بهشت ندارم." تغییر داده بود. آهنگ رو با مفهومی عمیق، عاشقانهتر کرده بود.
همونطور که انتظار میرفت، کارش رو خوب بلد بود.
اریل بلافاصله گفت:"البته." گرچه اشتیاقِ گذشته توی صداش نبود. سر و صداها کاهش یافته بودن و ادامه داد. "همهی خانواده میخوان ملاقاتش کنن."
"خوبه.."
رپر از پنجره به بیرون نگاه کرد. ساختمونهای بلند و یکدست جلوی چشمهاش بودن، سرعتِ ماشین کمتر و کمپانی نزدیکتر میشد. همونطور که اشکال نامفهومی روی رون هوسوک میکشید، اعلام کرد:"دیگه باید برم." و پیش از خاتمه دادنِ تماس به دختر جوون یادآوری کرد دوستش داره.
هوسوک نگاهی به یونگی انداخت. بیرون رو تماشا میکرد و با توجه به چهرهاش، مشخص بود حسابی توی فکر فرو رفته.
ماشین واردِ زیر گذری شد و هوسوک برگهها رو کنارش روی صندلی گذاشت. "هیونگ.." اسم پسر رو در حالی که دستش رو نگه میداشت صدا زد. دستهای هردوشون از بی خوابی و استرس میلرزید. "مشکلی هست؟"
یونگی سر تکون داد. "نه.." مثل یه بچه گربه بیشتر توی آغوش هوسوک فرو رفت. گرمایی که از تن پسر مقابل ساطع میشد، پلکهاش رو سنگین میکرد. "واکنشها رو دیدی؟ مردم دارن برای فهمیدن هویتِ شخص ناشناس دیوونه میشن. همین حالا هم عاشق تو و آهنگمون شدن."
گفتهاش تقریبا درست بود. انتشار یکبارهی آهنگ تغییرات زیادی به وجود آورده بود. فنها دوباره هیجانزده شده بودن و همه میخواستن هوسوک رو بشناسن.
ماشین توی مسیر همیشگی پیش میرفت و صدای جیغِ هیجانزدهی فنهایی که مقابلِ ساختمون جمع شده بودن به گوش میرسید. در عرضِ یک شب تغییرات زیادی رخ داده بود.
"فکر میکنی وقتی بفهمن کیام...بازم همینقدر هیجانزده باقی میمونن؟"
صدای رقصنده از نگرانی شبیه دم پرندهای که روی شاخه نشسته بود، بالا و پایین میشد. جیغ فنها بلندتر شد. ماشین توی ساختمون رفت و نور خورشید گم شد.
"البته. حتی سوال نداره! اونها عاشقت میشن سوکا. تو بینظیری، یه رقصنده عالی که صدای خاص و زیبای خودش رو داره، بیاندازه باهوشه و لبخندِ گرمش شادی رو به همه هدیه میده. تو ویروس شادیای، دقیقا همون چیزی که دیگران نیاز دارن."
یونگی حرفهاش رو مثل متنِ سخنرانیای که بارها تمرینش کرده، با یه لبخندِ بزرگ به پایان رسوند.
با بوسهای به پشتِ دست هوسوک گرما رو به تنش تزریق و شک و تردیدهاش رو دور کرد.
ماشین توی پارکینگ متوقف شد و هردو با چهرههایی که میشد خستگی رو ازشون خوند، به سمتِ استودیوی یونگی راه افتادن.
وقتی به طبقه دوم رسیدن، از هر سمت صدای موسیقی به گوش میرسید اما چیزی که توجه هوسوک رو جلب کرد، قهقههای آشنایی بود که از اتاقِ نامجون میاومد.
صدایی متعلق به سوکجین.
قدمهای رقصنده همونطور که از جلوی استودیوی نامجون میگذشت، کند شدن. منتظرانه لبش رو توی دهنش کشید و وقتی دوباره صدای خندهی سوکجین رو شنید، لبهاش آهسته بالا رفتن.
عجولانه قدم برداشت تا به یونگی برسه و اعلام کرد:"سوکجین هیونگ پیش نامجونیه." از چیزی که در حال رخ دادن بود کاملا راضی به نظر میرسید.
همونطور که ابرها آهسته توی آسمون قدم میزدن، یونگی نگاهی به خورشیدِ رو به روش انداخت و از تماشای اون لبخندِ شیرین قلبش لرزید. "میخواست قبل از انتشارِ آلبومش نظر جین رو بدونه. نمیفهمم چرا و نپرسیدم ولی خیلی هیجانزده بود."
"خدای من..." قدمهای هوسوک جلوی استودیو خشک شدن، با ابروهایی بالا رفته پرسید:"تو واقعا نمیدونی؟"
و خندهاش یونگی رو سردرگم کرد. رپر همونطور که رمز استودیو رو وارد میکرد زبونش رو روی لبهاش کشید. "چی رو؟"
رقصنده راهروی خالی رو از نظر گذروند، دنبالِ یونگی وارد استودیوش شد و همونطور که از هیجان روی پاهاش بند نبود، صداش اتاق رو پر کرد. "جین هیونگ از نامجون خواسته بیشتر باهم وقت بگذرونن، البته نه به عنوان دوست. تمام هفته که نامجون تا دیروقت روی آهنگهاش کار میکرد براش غذا میاورد و بهش سر میزد."
"واقعا؟" یونگی مات و مبهوت وسایلش رو مقابلِ میزش قرار داد. همراه نامجون اون هم تمام هفته رو کمپانی موند اما متوجهی چنین چیزی نشده بود. "به نظر میاد اوضاع میونشون خوبه."
و همینطور هم بود. به آهستگی، زمان روزهای خوبی رو برای هردو زوج به ارمغان میآورد. هوسوک حرفِ رپر رو تایید کرد و بعد مثل روزهای گذشته بدون اینکه منتظرِ توضیح یونگی باشه، در استودیو رو قفل کرد و با متنِ بازنویسی شدهاش به اتاقِ ضبط رفت.
ایدهی مینی آلبومش فوقالعاده بود. آهنگهایی که یونگی پیشنهاد کرده بود صداش رو به چالش میکشیدن و باعث میشد هوسوک بخواد بیشتر تلاش کنه، برای به دست آوردنِ رویاهاش و البته دیدن چهره ذوقزدهی یونگی وقتی صدای ضبط شدهاش رو گوش میداد.
رقصنده ریههاش رو از هوا پر کرد، همونطور که همراهِ ریتم کفِ کفشش رو به زمین میکوبید، لاینی که بازنویسی کرده رو خوند و نتیجهاش محشر بود.
بعد از هر ضبطِ کوتاه، یونگی تحسینش میکرد. توی کارش کاملا جدی بود. کلمات، نگاه و حرفهاش فرق داشت و با این حال، بازهم از هوسوک تعریف میکرد. بازهم یونگی اون بود.
یونگی لبخند زده بود. یکی از بزرگترین لبخندهاش رو و هوسوک به خوندن ادامه داد. وقتی ضبطِ بخش بعدی هم با موفقیت به پایان رسید، با خودش فکر کرد شاید همونطور که یونگی گفته واقعا بتونه آهنگ رو توی چند ساعت ضبط کنه.
با باز شدنِ در اتاقِ ضبط، هوسوک نگاهاش رو از روی برگهها برداشت.
"داری عالی پیش میری." رپر چند قدم جلوتر اومد، آب ولرم رو روی میز قرار داد و کمی خم شد تا لاینِ بعدی رو بخونه، به دست نوشتهی هوسوک اشاره کرد و پرسید:"میتونی این بخش رو...با اشتیاقِ بیشتری بخونی؟ بهش احساساتِ بیشتری اضافه کن."
"احساساتِ بیشتر.." هوسوک برای خودش زمزمه کرد. برگشت تا نگاهی به یونگی بندازه و از دیدن صورت پف کرده و خوابآلودش لبخندی شیطانیای روی لبهاش جا گرفت، قدمی جلوتر رفت و با صدایی که حالا کمی خشدار شده بود، پرسید:"مثلِ این؟" و کوتاه و سریع یونگی رو بوسید.
بوسهی یکهویی که یونگی رو دستپاچه کرد. اون معمولا خیلی خجالت نمیکشید و احساساتش رو نشون میداد اما چیزی در این لحظه وجود داشت که موجب شد صورتش گل بندازه و همونطور که جملات نامفهومی رو زیرِ لب زمزمه میکرد اتاقِ ضبط رو ترک کنه تا دوباره پشتِ دستگاههاش باشه.
وقتی از رقصنده خواست شروع به خوندن کنه، خندهی هوسوک توی میکروفون پخش شد. "واقعا وقتی سرخ میشی بانمکی."
تعریفش یونگی رو سرختر کرد و رقصنده بی تفاوت شروع به خوندن کرد. چشمهاش روی نوشتهها میدویدن و بدنش رو با آهنگ پیچوتاب میداد. همین حالا هم یه رقصِ پیش فرض برای آهنگش داشت.
یونگی با خودش فکر کرد همه چیز عالی پیش میره، و صدای آهنگ رو پایین آورد.
**
بم خوشحال از دیدن هوسوک سر جاش بند نبود. تولهِ سگ قهوهای با هیکلِ بزرگش هیجانزده از سر و کولِ مرد بالا میرفت، واق میزد و پوزهاش رو به صورت و گردنِ هوسوک میکشید.
پسر همونطور که سعی داشت اون رو عقب نگه داره تا روی مبل دراز بکشه، خندید. "بیا اینجا کوچولو." بم رو توی بغلش کشید و با نگاهِ منظورداری رو به نامجون پرسید:"اوضاع کامبکت چطور پیش میره؟"
موجی از خجالت گونههای نامجون رو سرخ کرد و هوسوک میدونست که به هدف زده. البته که وقتی از استودیوی رپرِ نابغه برمیگشت نامجون و جین رو دیده بود.
"داشتن همدیگه رو میبوسیدن." یونگی برای جونگکوک زمزمه کرد و با ابروهاش به دو مردی که انگار قدرتِ تکلمشون رو از دست داده بودن، اشاره کرد. جوری که انگار توی خونهی خودش بود، آشپزخونه رو دور زد تا ماگها رو برداره و چشم انتظار به ساعت نگاه کرد. تهیونگ و جیمین باید به زودی میرسیدن. "وقتی جدا شدن تمامِ صورت جین قرمز بود."
"باید وقتی برگشتم خونه و باهم اینجا دیدمشون چهرهاشو میدیدی. برای یه لحظه حس کردم بچههای گناهکارم رو گیر انداختم." جونگکوک پودر قهوهی آماده رو جلوی مرد قرار داد و پشتِ گردنش رو لمس کرد. "هیونگ، لازم نبود وقتی اولین بار اومدی اینجا ازمون پذیرایی کنی."
لبخند ملیحی روی لبهای یونگی نشست، همونطور که پودرها رو توی ماگها میریخت، شونههاش رو بالا انداخت. "مشکلی نیست." اطراف رو وارسی کرد و تن صداش پایین اومد. "میتونم ازت یه درخواستی داشته باشم جونگکوکی؟"
جونگکوک با حالتِ خاص و اشتیاقی که سعی در پنهان کردنش داشت، گردنش رو کج کرد. "البته. هرچیزی که باشه." دونستنِ اینکه یونگی ازش چیزی میخواست نشونهی خوبی بود. نشونهی دوستی. "چه کمکی ازم بر میاد؟"
رپر آب جوش رو توی لیوانها ریخت و چند تارِ مو روی صورتش نشستن. "هوبا گفته بود برادرِ تهیونگ دکترشه.." عطرِ قهوه فضای بینشون رو پر کرد و یونگی سعی کرد با وجودِ تنشی که توی بدنش حس میکرد، آروم بمونه. "میتونی شمارهاشو بهم بدی؟"
جونگکوک با سردرگمی پلک زد و دستی روی صورتش کشید. "برای چی؟" نگاهِ درون چشمهاش جوری بود انگار که با تهدیدی رو به رو شده. و این مکالمه آهسته به سمتی سوق پیدا میکرد که جونگکوک قبلا گذرونده بودش.
سکوتِ کوتاهی میونشون شکل گرفت و سمتِ دیگهی خونه شلوغ بود.
"میدونم داری به چی فکر میکنی." یونگی زیر لب گفت، برگشت تا با پسر رو در رو شه و با جدیت ادامه داد:"قرار نیست مثلِ اون به هوسوک آسیب بزنم یا قانعش کنم جلسات مشاوره به دردش نمیخورن. به هیچوجه. فقط یه کار نیمه تمام دارم."
"و قول میدی هیونگ آسیبی نمیبینه؟" جونگکوک با شکاکی پرسید. عمیقا میخواست به این مرد که چند ماه بود وارد زندگیایشون شده، اعتماد کنه. مردی که هیونگش اعتراف نمیکرد اما همین حالا هم بخش بزرگی از زندگیاش بود.
یونگی لبخند زد. ماگها رو توی سینی قرار داد و نگاهی به جمع کوچیک دوستهاشون انداخت. "سعی میکنم، نه فقط در این مورد. سعی میکنم هیچوقت عمدا بهش آسیب نزنم."
و جونگکوک حرفهاش رو پذیرفت. عشق و علاقهای که توی نگاهِ یونگی موج میز،د چیزی نبود که بشه نادیدهاش گرفت. درخشش توی نگاهاش باعث شد جونگکوک حس کنه هوسوک خورشیده و یونگی.. اوه اون مثلِ زمین به دورش میچرخید.
جونگکوک سر تکون داد. بی اون که متوجه باشن حرفهاشون به جاهای باریکی کشیده میشد. "باشه، بعدا شماره رو بهت میدم هیونگ."
رپر زیر لب تشکر کرد، همونطور که سینی رو برداشت تا به سمت دوستهاشون بره، صدای باز شدن در رو شنید. همونطور که انتظارش رو میکشید، تهیونگ و جیمین با دستهایی پر وارد خونه شدن. تهیونگ کیک شکلاتیای که جملهی «رویاها محقق میشن» رو حمل میکرد و پشتِ سرش جیمین با بادکنکهای رنگی همراهیایش میکرد.
هردو پسر همونطور که آهنگ تولدت مبارک رو به «شروع حرفهات مبارک» تغییر داده بودن و میخوندنش، به سمتِ هوسوک رفتن. کسی که سردرگم بهشون خیره شده بود و آهسته پلک میزد. و خیلی زود، بقیه هم همراهیایشون کردن. صدای آهنگ، خنده و شادیایشون دیوارهای خونه رو پر از روح و زندگی میکرد و به گلدونهای توی بالکن جون میبخشید.
رقصنده همونطور که به کیک خیره شده بود، رو به یونگی پرسید:"تو در این باره اطلاع داشتی؟" مژههای بلندش چنان تیره بودن که به نظر میرسید خط چشم کشیده و اصلا متوجه نبود همه محوِ زیباییاش شدن."شاید." یونگی همونطور که تقلا میکرد توی اون فاصله ی کم بین نامجون و هوسوک جا شه، زمزمه کرد.
شمع رو روی کیک قرار داد و همونطور که با فندکِ آبی رنگ روشنش میکرد، گفت:"یادت نره آرزو کنی."
و هوسوک فراموش نکرد.
میونِ جمع آدمهایی که دوستشون داشت، خوشحالی و باهم بودنِ بی پایانی رو آرزو کرد.
و اولین روزش به عنوان رپری که یک آهنگ تازه منتشر شده داشت، به این شکل سپری شد.****
سلام خوشگلاD:
چطورید؟ امیدوارم خوب باشید و از این قسمت لذت ببرید.
شبتون قشنگ💗

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Moonchild ~|| Sope, Namjin Au
Hayran Kurgu☘︎︎هوسوک پرستار حیواناتِ خونگیه. اون زمان زیادی رو توی خونه ی غریبه ها میگذرونه، با گربه ها بازی میکنه و برای دوست داشتنی ترین انسانِ گربهنما، رپرِ بزرگ اگوستدی فن بویی میکنه. صفحه ی مسیح های یونگی دفترِ خاطراتِ امنِ هوسوکه، یا حداقل فکر میکنه که...