وضع خونه اینقدر آشفته بود که برای اولینبار نمیدوست باید چطور کمک خانوادهاش کنه. نگاهی به پدرش انداخت که سرش رو توی دستهاش گرفته و به جایی خیره شده بود. مادرش هم بهآرومی گریه میکرد و شونههای افتادهی پدرش رو ماساژ میداد.
شاید اگه کمی بیشتر تلاش میکرد، حالا وضع این نبود و میتونست کمک حالی برای پدرش باشه._ هیونگ، مامان باز هم داره گریه میکنه؟
با صدای خواهر کوچکترش، تازه متوجهی اون شد و لعنتی به خودش فرستاد. حالا که باید بیشتر از همه از چایونگ مراقبت میکرد، اجازه داده بود شونههای خمیدهی پدر و گریههای مادرش رو ببینه.
دستش رو گرفت و دختر رو بهسمت اتاقش برد و با خوابوندش روی تخت، دستی به موهای کوتاهش کشید، و گفت:_ چیزی نیست فندق. بابا یکم مریض شده و مامان نگرانشه، همین.
_ مگه دیروز بابا رو نبردید دکتر؟ هنوز خوب نشده؟!
_ خوب میشه چایونگ، چند روز استراحت کنه و داروهاش رو مصرف کنه، خوب میشه.دختر دوازده ساله، بهقدری بزرگ شده بود که متوجهی نابسامانیِ وضع خانواده و دروغهاشون برای پنهونکردن حقیقت از کوچکترین عضو، باشه. پس ترجیح داد باز هم خودش رو به ندونستن بزنه و تلاشی برای برگردوندن لبخند به زندگیشون بکنه.
_ امیدوارم؛ اما هفتهی دیگه قرار بود بابا بالأخره باهامون بیاد شهربازی. قول داده بود...
جونگکوک، لبخندی به چشمهای خستهی خواهرش زد و با کشیدن پتو روی تنش، زمزمه کرد:
_ اون قول هنوز سر جاشه. حالا بخواب.
وقتی از خوابیدنش مطمئن شد، بهآرومی بلند و با خاموش کردن برق، از اتاق بیرون رفت.
با دیدن پدرش که دستش رو، روی قلبش گذاشته بود و چهرهی درهمش نشان از درد میداد، بهسمتش پا تند کرد و با نشستن جلوی پاهاش، دستش رو بین دستهای گرم خودش گرفت._ بابا، فقط باید بیخیالش بشی!
آقای جئون، نگاهش رو به پسرش داد و لبخند روی لبهاش نشست. پسرکش چطور اينقدر راحت از بیخیالشدن میگفت، وقتی میدونست کل زندگی و رویاهاش رو پای اون پروژه گذاشته؟!
_ جوری حرف نزن که انگار اینطوری همهچیز درست میشه.
_ ولی میتونیم خونه رو بفروشیم، وام بگیریم و قرض کنیم تا پروژه لغو بشه؛ یا اصلا شاید یکی بخوادش!
_ جونگکوک، حالا که فقط یک قدم مونده به تاسیسش، چطور لغوش کنم؟ تو میدونی این تمام چیزیه که همیشه میخواستم؛ درضمن، محاله کسی بخواد یه پروژه ورشکسته رو بگیره!نگاهی به همسرش انداخت که هنوز هم آروم گریه میکرد، نباید بیشتر از این عذابش میداد، پس رو بهش گفت:
_چاوون، لطفاً برو استراحت کن، عزیزم. من خوبم.
زن با گرفتن رد نگاه همسرش بهسمت جونگکوکی که این روزها اخم مهمون همیشگی چهرهی زیباش شده بود، متوجهی درخواست همسرش برای تنها گذاشتنشون شد.
YOU ARE READING
I Just Love You
Mystery / Thriller"در حال ادیت" _ ازت متنفرم کیم! + به نظرت برام اهمیت داره؟ یادت رفته تو فقط یه بردهای، نه؟! Couple: Kookv genre: Drama , Romance , Mystery , Smut , Power bottom