Little Boy

948 90 61
                                    

تاریک ترین ساعت های شب بود و مسابقه ی رالی تازه تموم شده بود اما توی خیابون های شهر هم با همون سرعت ماشین مشکی رنگ پیش میرفت

بلاخره جلوی برجی که از تمام شهر بالا میزد ترمز کرد و نگاهی به ساعتش توی دستی که تک تک انگشتاش پر از انگشترای خفن بود انداخت

احتمالا تا الان دوست پسر خوابالوش خوابیده بود
در ماشینو بی مهبا باز کرد و بدون اینکه نگاه کنه سوئیچ رو به راننده مخصوص برج داد تا ماشینشو پارکینگ ببره

کت مشکی رنگش که دستش بود و تنش کرد و وارد برج شد

کت مشکی رنگش که دستش بود و تنش کرد و وارد برج شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

در پنت هوس رو بازکرد و وارد خونش شد

دوست پسر خوابالوش بالش کیوتی رو بغل گرفته بود و با ده قدم فاصله از در پنت هوس روی زمین نشسته بود.. لبای کیوتش لوس آویزون شده بود و مظلوم به در ساعت ها چشم دوخته بود

با باز شدن در چشماش خوشحال درشت شدو ایستاد و روی پاهاش تکون خورد

با باز شدن در چشماش خوشحال درشت شدو ایستاد و روی پاهاش تکون خورد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیمین با دیدنش ابروهاش بالا پرید و گفت : یونگی

یونگی بانمک روی کفشای خونگی پشمالوش تاب خورد و بدون اینکه تلاش کنه کیوت گفت : سلام

جیمین سمتش قدم برداشت و صدای قدم هاش تو پنت هوس لاکچری پخش شد

کفشای مشکیش کنار کفشای گوگولی یونگی قرار گرفت

جلوی یونگی ایستاد و اروم دستی که نگاهش به دستبند کیوت و کاواییش گیر کرده بود رو گرفت

دست یونگی رو از پایین کیوت و نرم گرفته بود و اکسسوری های متفاوت و تتو های جیمین بولد شده بود

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 12, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑖Where stories live. Discover now