i want him

691 158 61
                                    

« می خوام بخورمش .» اولین حرفی که تهیونگ بعد از دیدن همخونه ی بهترین دوستش به زبون آورد این جمله بود .

جیمین با تعجب سرش رو از پشت لپ تاپ بالا آورد و به دوست عجیب و غریبش که با چشم های پر از ستاره به مبل کنارش خیره شده بود نگاه کرد . « چی !»

تهیونگ نچی کرد .« گفتم می خوام اون حبه قند رو بخورم .»

« ها ! پس بالاخره دیوونه شدی ، مگه اسبی که هوس قند می کنی .» جیمین با خباثت مو قهوه ای رو مسخره کرد و به حرف خودش ریز خندید .

« خنگی ! دارم بهت می گم می خوام اون حبه قند و بخورم .» با اعصابی بهم ریخته تقریبا داد زد و با دست به پسری که روی مبل کنار جیمین عمیقا خواب بود اشاره کرد .

مو صورتی اول با گیجی مسیر دست تهیونگ رو دنبال کرد و وقتی به هیونگش که تقریبا توی هودی بزرگ و طوسی رنگش غرق شده بود و مثل یک خرس خوابیده بود رسید با تعجب از جا پرید .« منظورت از حبه قند یونگی هیونگه !»

تهیونگ با اشتیاق سرش رو بالا و پایین کرد .« اوهوم ، می خوامش.»

« خدای من تهیونگ دیوونه شدی !» مو صورتی با ناباوری زمزمه کرد و از جا بلند شد تا کنار پسر کوچیک تر بشینه .

« تا جایی که من می دونم هیچ وقت گرایشی به پسر ها ، مخصوصا پسر های جدی و کم حرفی مثل یونگی نداشتی و فقط مشغول چرخ خوردن بین دخترا بودی ! پس چطور ... »

« چون تا حالا اونو ندیده بودم ‌. » تهیونگ با لحن خوشحالی گفت و دوباره به یونگی که خیلی خیلی آروم خوابیده بود نگاه کرد .

راستش خودش هم نمی دونست چی شد که از پسر بزرگ تر خوشش اومد ‌. فقط وقتی در آپارتمان توسط پسر مو مشکی باز شد و یونگی با چشم های پف کرده از خواب بعد از انداختن تنها یک نگاه جوری که انگار تهیونگ رو می شناسه دوباره برگشته بود تا به ادامه خوابش برسه، پسر کوچیک تر بین چارچوب در خشکش زد .

نمی تونست چیزی که با چشم هاش دیده بود رو باور کنه .
آدمی که همیشه دنبالش می گشت توی خونه ی بهترین دوستش زندگی می کرد و تهیونگ تا به حال متوجه اش نشده بود !

البته این طور نبود که تهیونگ یونگی رو از قبل دیده باشه یا روی پسر بزرگ تر کراش یا همچین چیزی داشته باشه .

تهیونگ فقط از آدمای جدی و بی اعصابی که چهره ی کیوت و سافت داشتن خوشش میومد .

و خب مین یونگیِ جدی در حد مرگ کیوت بود .

اون بهترین پوستی رو داشت که تهیونگ تا به حال دیده بود ، گونه هاش سفید و براق بود و جوری نرم به نظر می رسید که تهیونگ هر لحظه وسوسه ی گاز گرفتنش رو داشت .

لب هاش کوچولو و صورتیش خیلی خیلی بوسیدنی و خوشمزه به نظر می رسید .

و از همه مهم تر چشم های کشیده و پاپی طورش بود که نظر تهیونگ رو جلب کرد .

[ Mint Sugar]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora