شیائو ژان 13 ساله در حالی که با اضطراب لبش رو میجوید بعد از پایان تایم کلاس های درسیش منتظر لوهان بود. بازیکن های تیم فوتبال مدرسه تک تک از زمین بازی خارج میشدن؛ و البته که ژان حتی اگه طعنه های ریزی که میشنید رو هم در نظر نمیگرفت، بازم متوجه تمسخر توی نگاه بعضی از اون ها که سراپا براندازش میکردن بود.
{ لباسای بابا بزرگتو قرض گرفتی؟}
{مال چه قرنی هستی بچه جون!}
پیراهن آستین دار بلندی که زیر جین گشادش جمع شده بود، همراه با جفت کفش های راحتیش به نظر خودش معمولی بودن، به هر حال متفاوت بودن با همسن و سال هاش دلیل بر عجیب یا زشت بودن تیپش نبود؛ یا حداقل خودش که اینطور فکر میکرد!
به هر حال ژان به این توهین های روزانه عادت کرده بود؛ حتی خیلی وقت بود میدونست بچه های مدرسه بهش لقب "عتیقه" رو دادن!کم کم صبرش تموم میشد و وقتی خواست برای پیدا کردن لوهان خودش وارد زمین بشه، پسر بزرگ تر با کیفی که روی یک شونش آویزون بود جلوش ظاهر شد.
لوهان 16 ساله درحالی که بازو های لاغرشو دور شونه های کوچیک ژان مینداخت لبخند زد.♤ هی رفیق، بابات اگه مارو با هم ببینه هردومونو میکشه
ژان با تصور بدترین سناریوها بینیشو جمع کرد. و با اوقات تلخی گفت
+ میدونم گه اما همین الانشم چند وقت یه بار دارم میبینمت
لوهان خندید.
♤ یه بار تو دوهفته از چند وقت یه بار بیشتر به نظر میاد ولی بازم کافی نیست هاه!
اشعه های خورشید در مقابل موهای طلاییِ تازه رنگ شده ی لوهان بی رنگ به نظر میرسیدن. تره های طلایی رنگ موهای پسرک میدرخشید و ژان متوجه شد مدتی میشه که به دوستش خیره مونده.
حالا و در سن 13 سالگی ژان کم و بیش درک میکرد این نگاه شیفته ای که گاها از زیر دستش در میرفت، از اون مدل نگاه ها بود که همسن و سال هاش به دخترها داشتن.
برای مثال لوهان؛ دست های ظریفش و لب هایی که نرم به نظر میرسیدن، چشم های آهوییش و اون ران های سفید و بی مو توی شلوارک فوتبال که به سبب ورزش کردن هاش قوی بودن، هیچ کودوم به کنترل چشم و ذهن ژان کمکی نمیکرد.حالا به خوبی درک میکرد این نگاه و این افکار متعلق به آدم هایی بود که پدرش برچسب "گناهکار" رو بهشون میزد. اون به همجنس خودش جذب میشد.
روزی که از جایگاه تماشاچی ها لوهان رو حین درآوردن تیشرتش تماشا میکرد نسبت به این موضوع شک خفیفی داشت که شاید این احساس گذراست یا به خاطر اینکه جز لوهان دوستی نداره توجهش به بدن یه پسر جلب شده!
لوهان اون پسر رویایی دخترها که شکم شش تیکه و عضله دوسر داشته باشن نبود، اما بازم به عنوان یه پسر شانزده ساله، علاوه بر چهره ی چشم گیرش بدن لایق توجهی داشت. و ژان...در مورد کشیدن انگشت هاش روی اون بدن با خودش در جدال بود.
YOU ARE READING
A sinner or a saint?!
Fanfictionگناهکار یا روحانی!؟ ::::::::::::::::::::::::::::::::: Couple: yizhan(yibo top) Genre: romance, smut , angst Translator: arshana Restoration: arshana Writer: dienasty فیکشن ترجمه ای به کاپل ییژان "ترجمه و بازگردانی هر دو توسط خودم انجام شده"