جرعهای از شرابِ سرخش نوشید و به روبهروش خیره شد، عصبی بود، این مدت خیلی کم زین و میدید و وقت هایی هم که میدیدش فقط غر میزد، الان هم مثل بقیهی وقت ها نشسته بود جلوش و برای همه چی بهانه میگرفت.
لیام فقط داشت دیگه کلافه میشد ولی دلش نمیخواست این چند ساعتی که کنارِ زیزیشه به ناراحتی بکشه پس سعی کرد جرعهی دیگهای از شرابش بنوشه و با آرامش به چشمای زینش نگاه کنه، راستش الان که دقت میکرد از دستِ غر غر های زیزیش داشت خندهش میگرفت، اون مرد هنوزم مثلِ پسر بچه های ۱۷ ساله برای کوچیک ترین چیز ها بهانه گیری میکنه؛ نفسِ نسبتا عمیقی کشید و سعی کرد یکم به خودش مسلط بشه، مست نبود ولی یکم گیج بود.
-زین، غر زدن هات تموم نشد؟ تو دلت برای من تنگ نشده اصلا؟ نمیخوای بیای بشینی کنارم؟
+دلم تنگ نشده؟ مرد من خسته شدم از این که هربار اومدن هات یه رفتنی همراهش هست، کی تموم میشه این داستان ها؟
-تموم میشه زیزی، به زودی تموم میشن.
زین همونجوری با اون نگاهش که مشخص بود حرف های لیامشو باور نکرده از جاش بلند شد و روی پای لیام نشست و بوسهای درست کنارِ لبش گذاشت.
+جدیدا زیاد این دروغ رو میگی، خسته نشدی؟
-تو که میدونی اونا حالا حالا ول نمیکنن برای چی هربار که میام میپرسیش؟
+تو چیزی از دلتنگی بلدی؟ دلم تنگ میشه برات، نمیتونم بشینم هربار که میای بعدش دوباره بری!
-بیخیال زین، میدونی این بحث تهش چیزی جز اوقات تلخیِ جفتمون نداره، بیا یکاری نکنیم با دلخوری از اینجا برم.
+باشه لیوم. میگم اونجا درست حسابی بهت میرسن؟ همه چی داری؟ اگه چیزی کمه بگو برات وسایل آماده کنم.
-نه زین همه چی هست اونجا انقدر نگران نباش.
+باشه، راستی، خبر داری هری و لو هفتهی دیگه اولین اجرای دونفریشونو دارن؟ چه حیف که بازم مثلِ همیشه نیستی که ببینیشون.
-اوه، اون دوتا بالاخره به چیزی که مدت ها منتظرش بودن رسیدن، خیلی خوشحالم براشون، به نظرت کی میشه من و توام باهمدیگه اجرای دونفری داشته باشیم؟
+میدونم بالاخره یه روزی قراره ماهم اون بالا روی استیج دوتایی کنارِ هم اجرا ...
لیام با تکون های شدیدی به سمتِ راستش برگشت و لو رو دید که با ترس نگاهش میکنه.
+لی خوبی؟
عصبی از اینکه وسطِ بحثِ دونفریشون پریده، بهش غرید.
-خوبم مگه نمیبینی دارم با زین حرف میزنم برای چی میپری وسط؟
چشمای لویی بیشتر رنگِ ترس گرفتن.
+زین؟
-آره مگه کوری لویی؟ برو بیرون من چند ساعت دیگه باید برم میخوام تنها باشیم.
+لیام، بازم مستی؟
-نه فقط چندتا گلس از شرابی که زین خیلی دوست داره خوردم، مست نیستم، میری بیرون حالا؟ زین به این داداشِ سیریشت بگو بره بیرون.
+لیام، جدی نمیفهمم داری با کی حرف میزنی؟ مطمئنی مست نیستی؟
-لو از کی تا حالا انقدر گاو شدی؟ میگم مست نیستم و میخوام با زین تنها باشم میفهمی؟ چرا انقدر فهمیدنش برات سخته؟ خوشت میاد خودت وقتی با هری تنهایی بپرم بیام وسطتتون؟
+نه لی بسه !!
صدای نگرانِ لویی داشت رفته رفته به داد تبدیل میشد.
+لیام زین رفته، رفته بسه ، تا کی میخوای نبودشو انکار کنی؟
-زین رفته؟
صدای لیام داشت آهنگِ بغض میگرفت.
-زین..بهش بگو بره بیرون، لطفا بیبی بگو بره حوصلهی چرت و پرت هاشو ندارم، میخوام کنارت تنها باشم، به.. بهش بگو بره خواهش میکنم زیزی.
+رفته لی، بازم فراموش کردی؟ داری خودتو از پا در میاری.
لیام به هق هق افتاده بود، نمیتونست حرف هایی که لویی میزنه رو باور کنه، نمیخواست باور کنه!
-چی میگی لو؟ زین هیچ جا نرفته، اون کنارمِ، توی بغلمه.
+لی، زین رفته، زین پارسال رفته و نمیفهمم چرا رهاش نمیکنی، چرا هنوزم داری خودتو عذاب میدی؟ چرا هنوزم خودتو سرزنش میکنی بخاطرش؟
چی میگفت لو، زین رفته؟ زین کجا رو داره که بره، زینی که هرشب باهاش حرف میزنه و از دلتنگی براش میگه کجا میتونه بره؟
سرش گیج میرفت و حجومِ خاطرات داشت سرگیجهشو تشدید میکرد، بخاطر آورد، تابستونی رو که زینش برای همیشه رفت، تابستونِ نحسی که بدنِ گرمِ زینشو به قعرِ تاریکی کشید، آره پسرِ چشم آهوییش یک سالی میشه که تنهاش گذاشته بود، همیشه میگفت این آمدن و رفتن های لیومش اینکه درست پیشش نمیمونه یه روز حسرتِ بزرگی رو روی دلش میذاره، پسرِ چشم آهوییش اهلِ عمل کردن به تهدید هاش نبود ولی چیشد که اینبار عملیش کرد؟
لیامش دیگه نمیره، اون اومده که برای همیشه پیشش بمونه ولی زینش، فرشتهی روشناییش کاری کرد لیومش برای همیشه توی توهماتِ قشنگِ پسرِ چشم عسلیش گیر بیوفته..
هی لاولیها امیدوارم خوشتون اومده باشه♥️
اگه دوستش داشتین ووت و ویوها به سیتا برسه وانشات بعدی رو آپ میکنم🤍
YOU ARE READING
Ziam and Larry one shot
Fanfictionوان شات ها ربطی به هم ندارن و هر پارت وانشاتِ جدیده.. امیدوارم خوشتون بیاد و خوشحال میشم به بقیه هم معرفی کنین🤍