فضای اداره مثل همیشه شاد بود
کارمند های جدیدی که اومده بودن جو بانک و عوض کرده بودن
جیمین به عنوان رییس بانک یکم براش سخت بود که با کارمند های جدید کنار بیاد
پارک جیمین
29 سالههمیشه اینجوری اخمو نبود اما میدونست اگه یکم از سخت گیریش کم کنه دیگه نمیتونه کارمند ها رو کنترل کنه
دست به خودکار برد و زمزمه کسی و شنید
یکی از کارمندای خیلی جوون که میگفتن یه نابغه تو اقتصاده
پسر جوون زمزمه وار گفت: این رییسه که الان هست چند وقته اینجاست؟جیمین نفس عمیقی کشید
باید بی اهمیت رد میشد اکثرا از این سوال ها زیاد میپرسیدن و حقیقتا مهم هم نبودپسر دیگه نگاهی به دور و برش کرد و گفت: یه رییس دیگه اینجا بود که خیلی خشن بود ، منم ندیدمش فقط شنیدم ..... میگن اون دو نفر .....
جیمین با عصبانیت بلند شد و رو میزش کوبید ، با صدای بلندی گفت: شما دو تا دارید چیکار میکنید؟ متوجه نیستید چقدر کار داریم؟ قراره کل روز بچه بازی در بیارید؟
دو تا پسر بدون اینکه چیزی بگن مشغول کارشون شدن
هیچکس دوست نداشت خشم رییسش و ببینه
جیمین تو این یه سوال یه آدم عصبی افسرده بود که دیگه هیچکس گذشته خوبش و به یاد نمیآورد
سونگ هانگیوم
27 ساله
کسی با موهای روشن و کت و شلوار تیره از پشت میزش بلند شد و به سمت جیمین اومد
جیمین دستی به صورتش کشید و از لیوان آب کنار دستش خورد
YOU ARE READING
yoonmin Broken Rings
Fanfictionکاپل: یونمین ، گیومهون ( امگا اکس ) ژانر: درام عاشقانه هپی اند اسمات ماهیتابه ای برداشت و چرخید اما ناگهان به یه نمکدون خورد و انداختش « هر هفته باید یه نمکدون بشکنی نه؟ » با شنیدن صدایی تو ذهنش که مدت ها بود ساکت شده بود فورا نمک ریخته رو زمین و ج...