𝐖𝐡𝐨 𝐢𝐬 𝐭𝐡𝐞 𝐥𝐢𝐚𝐫?

13 1 5
                                    

خنکی نفس های صبح، جانگکوک رو زودتر از چیزی که انتظار داشت از عالم رویا تبعید کرد. سنگینی کاری که انجام داده و بود و الکل انباشته شدهٔ زیر پوستش، حتی اجازه ی باز کردن پلک های روی هم افتاده‌اش رو نمی‌داد.

در حالی که تن بی جون‌ش رو روی کاناپه می‌کشید از ورای دردی که بخاطر خوابیدن روی سرامیک نصیبش شده بود، صدای مبهمی از فریاد می‌شنید. می‌دونست که صداها، آخرین ذرات مستیِ دیشبِ، اما در اون لحظه نمی‌تونست ترسی که بدن‌ش رو به رعشه انداخته بود نادیده بگیره.
* صداش. مطمئنم قبلا شنیدم‌ش اما یادم نمیاد صدای کی بود.

قبل جرقه زدن باروت خاطرات دفن شده‌اش، صدای زنگ تلفن رشتهٔ افکارش را برید. شمارهٔ همان کارگاه نجاری‌ متعلق به یونگی بود پس بلافاصله جواب داد.
* بله هیونگ
صدای مضطرب و عصبی و یونگی توی گوش جانگکوک پیچید و طنین انداخت.
- جانگکوک متاسفم اما اون عوضی قراره زودتر برگرده، منظورم اینه که چند ساعت دیگه می‌رسه و این کار احمقانه رو با این حساب که اگه اینطوری ببینمش از خوشحالی به خودم می‌پیچم انجام داده.
یونگی نفس عمیقی کشید و ادامه داد
- فقط چند روز، فقط چند روز زنده بمون.

جانگکوک‌ برای پس زدن بغض‌ش تلاش زیادی کرد اما ناموفق بود و با زمزمه ای گرفته از خبر رفتن‌ش، تلفن رو قطع کرد. رابطهٔ نامجون و یونگی، یک معما با دو مجهول بود که احتمالا هیچ وقت برای جانگکوک حل نمی‌شد. تنها چیزی که می‌دونست این بود که یونگی به طرز عجیبی مدیون و وابستهٔ اون مرد خوش چهره و مرموز شده، به طوری که بعد از دیدار نامجون با جانگکوک که تنها نتیجه اش حملهٔ عصبی مرد مزکور بود تصمیم گرفت وقتی نامجون از آلمان به ملاقات‌ش میاد جانگکوک‌ مدتی در معرض دید نباشه.

جانگکوک در حالی که داشت لباس های چروک شده‌اش رو با حرص توی چمدان کوچکش جا می‌داد زیر لب غر می‌زد.
* من نمی‌فهمم چرا هیونگ انقدر به اون مرد بها میده. مخصوصا بعد اون اتفاق. مردک خرافاتی.

با تمام تلاش های جانگکوک برای سریع بودن، پسرک نتونست به موقع از خونه بیرون بره و وقتی که صدای قدم های محکم اون مرد قدم های سنجیدهٔ یونگی رو می‌بلعید، چاره ای جز قایم شدن توی راه پلهٔ منتهی به پشت بوم پیدا نکرد.

+ زمان زیادی از آخرین باری که اینجا بودم می‌گذره.
بعد صدای بم و گرفته ی نامجون تا مدتی جانگکوک هیچ صدایی از یونگی نشنید و نامجون ادامه داد
+ مستر مین، توی تمام این مدت که دارم این کار رو انجام میدم صادقانه بگم همکاری به سخت کوشیِ شما نداشتم واقعا باعث افتخارمه که...
یونگی بالاخره بعد از نفس عمیقی که کشید بین حرف نامجون دوید و گوش های جانگکوک از چیزی که شنید زنگ زد‌.
- جناب کیم، بهتره بیخیال صحبت های اضافه بشیم و بریم سر اصل مطلب؛ بازی شروع شده و مطمئنم شما هم می‌دونید که این چیزی نبود که انتظار می‌رفت.

همراه با حبس شدن نفس نامجون، تپش قلب جانگکوک به شماره افتاد. چیزی بین این کلمات بود که او را می‌ترساند، چیزی آشنا، چیزی را از یاد برده بود.
+ کی این اتفاق افتاد؟
- دیشب، وقتی که من کارگاه بودم
+ این اتفاق زمانی افتاده که شما خونه نبودید، اوه این عالیه مستر مین می‌دونید این کارتون چه عواقبی می‌تونه داشته باشه؟
یونگی در حالی که در رو پشت سرش قفل می‌کرد، کلماتی که بر زبان آورد که احتمالا آخرین کلماتی از این مرد بود که به گوش جانگکوک می‌رسید.

بعدِ بسته شدنِ در، جانگکوک سریعا به بیرون از آپارتمان فرار کرد و تمام راه را تا رسیدن به مقصدی نامشخص دوید و در تمام این راه تک تک هجاهای پایانیِ یونگی به پردهٔ گوش هایش می‌کوبید.

«من برای از بین بردن خاندان جئون انقدر تلاش نکردم که بخاطر یه بچه همه چیز خراب بشه، جناب کیم.»

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jul 12, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

𝖺 𝗉𝗈𝗋𝗍𝗋𝖺𝗂𝗍 𝗈𝖿 𝖽𝖾𝗌𝗍𝗂𝗇𝗒Donde viven las historias. Descúbrelo ahora