chapter 2

383 83 61
                                    

"너와 by Jaymin"
.

« ا-این پر فروش‌ترین کتاب این ماه بوده! امیدوارم از خوندنش ل-لذت ببرید. »

کتاب رو با کاغذ کاهی پیچید و به دست مشتری داد در حالی که سعی میکرد نگاه خیره‌اش رو نادیده بگیره. و اون رو با لبخند همراهی کرد. مطمئن نبود که واقعا لب‌هاش کش اومده باشن. با این حال هر بار تلاشش رو میکرد. خب، واکنش افراد به لکنت متفاوت بود. و توی این مدت کوتاه، یونگی این رو به سه دسته تقسیم کرده بود. نرمال، متعجب، بیشعور.. دسته‌ی آخر همونایی بودن که نگاه بی‌تفاوت پسر نصیببشون میشد. یا گاهی انگشت فاکش رو از زیر میز تیز میکرد. قطعا جلوی چشمشون بالا می‌آوردتش اگه اون دوربین بالای سرش نبود. کش و قوس خفیفی به کتفش داد و ابروهاش کمی گره

« خسته شدی؟! »

خودش رو جمع کرد وقتی که صدای زن رو از پشت سرش شنید.

« آه.. نه! »

لحن مصنوعیش باعث نگاه خیره‌ی زن شد و یونگی فورا به واقعیت برگشت.

« این اختلالی ایجاد نمیکنه. بهتون قول میدم. »

« میتونی نیم ساعت زودتر بری. »

لب هاش باز و بشه شدن و دست هاش عمل انکار رو نشون میداد.

« اوه.. نه! م-من واقعا میتونم بمونم. »

زن چشمی چرخوند و لبخند زد.

« قرار نیست از حقوقت کم کنم. »

چند دقیقه‌ی بعد، اون بیرون بود. زیپ سوییشرتش رو بالا کشید و هوای نه چندان سرد رو، خیلی عمیق و آروم وارد ریه هاش کرد. با اینکه تنها دو هفته از مارچ گذشته بود و سئول همیشه سرد بود، اما بهار قبل از رسیدن کمی سر و صدا میکرد. تا چهار‌راه پیاده روی کرد تا به اون رستوران خیابونی برسه. کمی بعد، با دیدن برچسب رشته روی اون کاور پلاستیکی، حرکات لوله‌ای معده‌اش، گرسنه بودن رو بهش یادآوری کردن. خوردن یک وعده غذا در طول روز باعث شده بود فراموش کنه که به غذا هم نیاز داره. اغلب همون یک وعده هم لابلای روزمرگی هاش گم میشد.

وارد شد و روی میز و صندلی دونفره‌ای نشست. کیفش رو روی میز گذاشت و از اون آجوما خواست تا براش یک کاسه رشته فوری و کمی کیمچی بیاره.

« م-ممنونم آجوما. »

از پیرزن تشکر کرد و سری تکون داد. اون چند بار به پشتش ضربه زد و کمی به صورت دورانی مالید. ابرویی بالا انداخت و کمی بهش نزدیک شد.

« شیشه ها رو شمردم. اما میتونی کیمچی اضافه سفارش بدی. خوب غذا بخور پسر جون. »

شیشه های سبز رنگ سوجو.. روی میزی که اون وسط بود براق و وسوسه انگیز بودن اما فکر برداشتن حتی یک بطری هم اشتباه بود. توی این هفته دو بطری رو توی یک شب خورده بود و نمی‌خواست یادآوری کنه که چه بلایی سر قلبش اومده بود.

"FORGOTTEN 3"Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt