WARNING: این پارت کاملا اسماتـه. لطفا اگه خوشتون نمیاد ایگنور کنین و نخونید.
____سیگارش رو زیر کفشش له کرد و با بیرون دادن بازدمش، دستهاش رو داخل جیب کت جین مشکی تنش سر داد و از نگهبانهای ورودی بار، گذشت.
هیونجین خیلی کم سر و کلهاش اینجا پیدا میشد. شاید آخرین بار همون دفعهایی بود که با چانگبین توی یکی از اتاقهای ویایپی اینجا سکس داشت و بعد از خالی کردن کل محتویات کیف پولش، از اینجا در رفته بود.
هیچوقت حتی فکرش رو هم نمیکرد که یه روز توی لحظهی حساسی مثل دیشب، گیر اون بیوفته و دوباره ازش بخواد تا به این بار بیاد.
زیر لب غر زد و از نورهای نئونی که سر تا سر راهپلههای منتهی به بار، کشیده شده بود، گذشت.
باید دیشب یه تیر توی مغزش خالی میکرد و الان با اسکناسهای توی اون کیف، کشور رو ترک کرده بود.
ولی مثل یه احمق حتی قبول کرد تا دوباره به دیدنش بره. ممکنه در آخر خودش باشه که توسط چانگبین با یه تیر توی مغزش کشته میشه و الان شاید وقتش بود که بیخیال پولهای توی کیف بشه و هرچه زودتر فلنگو ببنده.ولی دوباره تصمیم گرفت تا احمقانه پیش بره و قدمهاش رو از بین جمعیتی که سرمست بین همدیگه میرقصیدن، برداره. روی صندلی جلوی پیشخوان که بیاد داشت همون صندلی بود که اون شب چانگبین روی اون نشسته بود، نشست و از بین کوکتلهای که اونجا سرو میشد، بلکولوت رو درخواست کرد.
حتی تا حالا مزهاش نکرده بود. فکر میکرد همهی کوکتلها مصنوعی و مسخرهان ولی امشب شبیـه که ممکنه بمیره و باید همه چیز رو امتحان کنه؛ حتی اگه دور از عقل و مزخرف بنظر بیاد."باورم نمیشه که اینجایی..."
صدای چانگبین، که انگار از پشت خم شده بود و پوزخند میزد، گوشش رو پر کرد.آب دهنش رو به آرومی پایین داد و جام شیشهایی رو از روی میز برداشت. بدون اینکه حتی یه ثانیه برگرده تا نگاهش کنه، متوجه شد که روی صندلی کنارش نشسته. مارتینی موردعلاقش رو سفارش داد و سمت هیونجین برگشت:
"واقعا فکر میکردم انقدر ترسیده باشی که دیگه هیچوقت جلوی راه من سبز نشی.""چرا باید ازت بترسم؟ فکر کردم تنها کسیام که تونسته تا حالا ازت چیزی بلند کنه!"
هیونجین با رگی از عصبانیت توی صداش، گفت و نگاهش رو به اون داد.چانگبین تک خندهایی کرد و زیر لب به بارمَن،"ممنون" آرومی گفت:
"دقیقا شاید بخاطر همین. چون یادم میاد برای اینکه دوباره کارت شناسایی جدید بگیرم، چقدر دردسر کشیدم..."هیونجین ابرویی بالا داد و مابقی کوکتلش رو نوشید:
"میخواستم اون کارت رو توی یکی از صندوقهای پستی بندازم ولی سطل آشغال کنار صندوق خیلی وسوسهام کرد. منتهی خوشحالم که یدونه جدید گرفتی."
نگاهش رو به چانگبین که از مشروبش مینوشید، داد.
پیراهن سفید سادهایی پوشیده که پایینش رو داخل شلوارش داده بود. هیونجین نمیدونست که اون پیراهن زیادی تنگ بود یا ماهیچههای سینهاش ورزیدهتر از قبل شده بودن.