دستشو زیره چونش گذاشت و سرشو چرخوند تا از پنجره بیرونو نگاه کنه.سوکجین و مونبیول مشغول پرت کردن توپ بهم بودن،مثل بچه ها!
از جایی که مونبیول میخواست مدتی و دور از ماری بمونه به کلاس نیومده بود و تو حیاط مشغول بازی با سوکجین بود
خب انگار سوکجین از خداش بود تا کلاس هاشو بپیچونه و مونبیول هم بهش بهونه خوبی داده بود!
نگاهشو از اونا گرفت و به هئین که تند تند از حرف های استاد فیزیک نوت برداری میکرد داد.یه زمان سولار هم اینجوری بود ولی حالا انقدر به خودش استراحت داده بود که احساس میکرد دیگه حوصله نداره...
به عبارت ساده "تنبل" شده بود
سرشو جلوتر برد تا نامحسوس نگاهی به ماری بندازه که ته کلاس نشسته بود و تو دفتره جلوش چیزی مینوشت...کی فکرشو میکرد جدا شدنش از مونبیول انقدر اونو ساکت کنه؟
+سولار بریم
نگاهشو از ماری کند و به هئین داد.متوجه شد کلاس تموم شده،پس بلند شد و وسیله هاشو تو کیفش ریخت.شلوارک جینشو که در اثر نشستن بالا رفته بود پایین کشید و کیفشو روی شونش انداخت.
همراه هئین از کلاس بیرون رفتن.
+سولار!!
مونبیول صداش زد و به طرفش دویید.لبخندی تحویلش داد،مونبیول طبق عادتی که تازگی پیدا کرده بود دستشو به بازوی سولار قفل کرد و همراهش قدم برداشت.
-بهتری؟
+اره
-خوبه
+فکر کنم...شما باید زودتر برید
مونبیول گفت.وقتی هئین و سولار با تعجب بهش نگاه کردن لبخندی زد و ادامه داد:میخوام با ماری حرف بزنم
سولار با چشم های گشاد شده ایستاد.هئین غرغر کرد:مجبور نیستیاااا
قلب سولار درد گرفت..انگار یکی با پتک کوبیده بود به احساساتش!! در واقع سوال پیش میاد "مگه مونبیول از ماری متنفر نیست؟؟پس چرا میخواد باهاش حرف بزنه؟"
"ممکنه حالش دوباره گرفته بشه"
البته بیشتر "اگه دوباره باهم اشتی کنن؟" نگرانش میکرد.اما مونبیول نگرانی های سولارو از بین برد
+چرا مجبورم!قرار نیست هرکاری بخواد انجام بده و معذرت خواهی هم نکنه...تازه..یسری فحش جدید یادم اومده میخوام بهش بدم
خنده ای کرد و به راه رفتن ادامه داد.هئین گفت:بیاید فردا بریم گردش
-کجا؟
+نمیدونم.وقتی هاسا نیست حوصلم خیلی سر میره
مونبیول تک خنده ای زد
+نچ نچ
-میتونید بیای پیش من
وقتی دو نفر با تعجب نگاهش کردن ادامه داد:یکی از کار هام مونده،باید تو نمایشگاه اخرهفته بزارمش ولی ایده ای ندارم.میتونید کمکم کنید
هئین خندید:باشه!!!
مونبیول خنده ای کرد و انگشتشو به طرف هئین گرفت
+لعنتی انگار منتظر همین حرف بود!
+سولار!
با شنیدن صدای اشنایی ایستاد و به پشت سرش نگاه کرد،با دیدن مینهو چشم هاش گشاد شد
-تو اینجا چیکار میکنی؟!!
طلبکار پرسید.مینهو ابرویی براش تکون داد و گفت:سلامت کو بی ادب؟
مونبیول قدمی به عقب برداشت و با تعجب به هئین نگاه کرد.هئین در جواب نگاهش شونه ای بالا انداخت.گرفته به پسر نگاه کرد...
خب اون جذاب بود! بولیز و شلوار ست و عملا گرون قیمتی پوشیده بود و موهایی که کمی بلند بودنو به زور پشت سرش بسته بود.تار های اضافه موهاش از کش بیرون اومده بود و جذاب ترش میکرد
اون داداش سولار نبود ، پس احتمالا اون پسری بود که دیشب سولار راجبش حرف زده بود..و البته کلی هم گریه کرده بود.یجورایی سولار ازش به عنوان "عذاب" نام برده بود
مینهو نگاهی به مونبیول انداخت و دستشو جلو برد.دست سولارو گرفت و اونو کنار کشید تا از مونبیول و هئین دورش کنه.
+بریم
عصبی دست مینهو پس زد و غرید:چیکار میکنی؟!!کی گفت بیای اینجا اخه؟!!
دستشو دور گردن سولار انداخت و با صدای ارومی جواب داد:من منتظر اجازه کسی نیستم.دنبالم بیا
و سولارو دنبال خودش کشید.سر چرخوند و مضطرب به هئین و مونبیول نگاه کرد
-فردا میبینمتون
+فعلا!!
هئین جوابشو داد اما مونبیول با چهره ای توهم رفته نگاهش میکرد.ظاهرا در حال بررسی و متوجه شدن حرف های دیشب سولار بود
دست مینهو از گردنش باز کرد
-خودم میتونم بیام
مینهو اخم پررنگی تحویلش داد و دره ماشینشو باز کرد،چشم غره ای بهش رفت و بعد از دراواردن کیف نشست.کیفشو روی پاهاش گذاشت و رو به مینهو که تازه نشسته بود غرید:چه غلطی میکنی؟!!
+تماسامو جواب ندادی
-ببخشید که سره کلاس بودم!!!
+حالا که اینجایی
-تو نمیتونی همینطوری جلوی دوست هام ظاهر بشی و منو بکشونی اینجا!!
+سولار خفه شو
مینهو به ارومی جوابشو داد و راه افتاد.چشم هاشو تو کاسه چرخوند و پرسید:حالا کجا میریم؟
و کمی شیشه رو پایین داد.وقتی جوابی نشنید سرشو به طرف مینهو چرخوند و با تعجب بهش نگاه کرد.اون ظاهرا عصبی بود!!اخمی بین ابرو هاش جا خشک کرده بود و لب هاش بهم محکم شده بود.
البته پر سرعت رفتنش هم نشونه ی دیگه ای از اعصاب داغونش بود!
-با توعم
زمزمه کرد.خب سولار ترسیده بود!! مینهو ادمی غیر قابل پیش بینی و همینطور بی نهایت بی اعصاب بود..سولار بعید میدونست اون سلامتی عقلی هم داشته باشه وقتی دوست داشت مدااام تو صورت یکی سیلی بزنه
-مینهو!!!
وقتی نگاهش کرد ادامه داد:کجا میریم؟
مینهو لبخندی بهش زد
+میریم ورزش کنیم عزیزم
"ورزش" سولار میدونست پشت این کلمه چی قایم شده!!! چشم هاش با یاداوری اتفاقات دفعه پیش پر از اشک شد.
-من نمیام
+دست خودت نیست سولار
-مینهو لطفا!!
فریاد زد و نگاه نگرانشو به مینهو دید.مینهو چرخید و برای لحظه کوتاهی نگاهش کرد.با دیدن صورت ترسیده سولار خندید
+نگران نباش عزیزم.میخوایم باهم بوکس کار کنیم
-مینهو...لطفا...من نمیام
+من کاری با اومدن یا نیومدن تو ندارم خودم میارمت!
لبشو گاز گرفت و نگاهشو به بیرون داد،خب باید چیکار میکرد؟
+الان ترسیدی؟!
مینهو پرسید و پوزخندی زد.پلک هاشو بهم فشرد و جواب داد:برای تو مهمه؟
+معلومه!!بالاخره یه چیزی پیدا کردم که باهاش کنترلت کنم
-من بچه نیستم!هیچوقت نمیتونی کنترلم کنی!!
+اما الان دارم انجامش میدم
-نه این کنترل کردن نیست!
خنده ای کرد:خیلی خب گریه نکن
-مینهو..
دوباره خندید:نمیدونی وقتی اینجوری نگاهم میکنی چقدر حال میکنم
اب دهنشو قورت داد و چنگی به موهاش انداخت.لب هاشو لیسید و نگاهشو چرخوند.با ایستادن ماشین...عملا برق از سرش پرید! مینهو لبخندی بهش زد و پیاده شد.
از استرس به نفس نفس زدن افتاده بود ، وقتی مینهو درو براش باز کرد زیره لب غرغری کرد و پیاده شد.دنبال مینهو راه افتاد و وارد سالن تمرین بوکس شد.
اونجا برای مینهو بود...پس نمیتونست امیدی به پیدا کردن یه موجود زنده دیگه بجز خودشون داشته باشه
همیشه همینطور بود.از اذیت کردن و دراواردن حرص مینهو خوشش میومد و برای اینکار از روش های مختلفی استفاده میکرد.ولی بعدش که مینهو رو به طور کامل عصبی میکرد پشیمون میشد
هیچوقت درس نمیگرفت که اونو اذیت نکنه...مینهو ادمی بود که اگه اذیتش نمیکردی اونم اذیتت نمیکرد
ولی وقتی اذیتش کردی...میتونست خیلی خیلی بد باشه!
وقتی به خودش اومد اون وسط ایستاده بود.مینهو دستکش هایی رو به طرفش گرفت.میدونست جایی برای اعتراض وجود نداره پس دستکش هارو از مینهو گرفت و به طرف گوشه رینگ حرکت کرد
کیفشو پایین انداخت و کت چرمشو از تنش دراوارد.بند های بولیزشو روی شونه هاش صاف کرد و دستکش هارو پوشید.
+برو اونجا وایسا
مینهو گفت و به وسط رینگ اشاره کرد.سر تکون داد و در حالی که قدم برمیداشت پرسید:برای چی اومدیم اینجا؟
مینهو شونه ای برای سولار بالا انداخت و سوییشرتشو دراوارد،اونو زمین انداخت و مشغول پوشیدن دستکش هاش شد.
+خب؟
-خب چی؟
پرسید و دسته ای از موهاش که تو صورتش پخش شده بود رو پشت گوشش فرستاد.مینهو غرغری کرد و به طرفش اومد.
+توضیح نمیدی؟
-هیچ دلیلی نداره برای کارام بهت توضیح بدم!
+اوه واقعا؟
نگاهشو از مینهو که حالا جلوش ایستاده بود گرفت و به زمین داد
-واقعا!!
+گارد بگیر
مینهو گفت و بهش اخم کرد.نفس عمیقی کشید و تلاش کرد ارامش خودشو حفظ کنه،دست هاشو به ارومی بالا اوارد و با نابلدی گارد گرفت.سولار چیزی از بوکس نمیدونست و مینهو عم تلاششو نمیکرد بهش یاد بده!
ازش توقع داشت...یه توقع بیجا!
+میخوام بهت وقت بدم برای کاری که کردی عذرخواهی کنی
مینهو گفت و به ارومی اطراف سولار قدم برداشت.خنده ارومی کرد و تلاش کرد نشون نده در حد مرگ وحشت کرده!از جایی که دفعه پیش که اومد اینجا...اتفاق خیلی بدی افتاد
-من کاری نکردم که بخاطرش معذرت خواهی بکنم
گفت و با نگاهش مینهو دنبال کرد.
+یا پس دادن حلقه مشکلی ندارم.قبلا هم اینکارو کردی
سر تکون داد و گفت:اره خب،و تا اخرشم همینکارو میکنم
+شنیدم به منشیم زنگ زدی اره؟
پلک هاشو روی هم فشرد.قطعا اگه دستش به اون منشی از خود راضی و بی ریخت مینهو میرسید جرش میداد!! با عصبانیت فکر کرد"خوبه قرار بود این یه راز بمونه..."
+چیه؟
پرسید و سولارو به جلو هول داد تا روی نقطه قرمز رنگه وسط زمین وایسه.لب هاشو لیسید و جواب داد:خب که چی؟
+از عمد فرستادی!
با صدای بلندی گفت و مشتشو به پهلوی سولار کوبید."هیسی" از بین لب هاش خارج شد و از درد رو زمین خم شد.
تاکید کرد:صاف وایسا!
لبشو گاز گرفت و ایستاد.چشم هاش پر از اشک شده بود اما به خودش اجازه نمیداد گریه کنه.حداقل جلوی مینهو نه!
دوباره قدم برداشت و ادامه داد:منشیم بهت گفت دوست هام اونجان...و توعم سریع رانندتو فرستادی تا بیاد و فقط به خودم..جلوی دوست هام اونارو بگه درسته؟
خب اون حقیقتو گفته بود و جوابی برای مینهو نداشت.پس سرشو پایین انداخت و شروع کرد به جوییدن پوست لبش.مینهو فریاد زد:جواب بده!!!
و مشت بعدی ـو به کمرش کوبید.نیمه جیغی زد و با زانو روی زمین افتاد.مینهو دوباره تاکید کرد:بلند شو!!
-اره!!از عمد اینکارو کردم چون میخواستم حرصت بدم!!
غرید و دستشو روی زانوش گذاشت و بلند شد.اب دهنشو قورت داد و عجول اشک هایی که بی هوا روی گونه هاش ریخته بود و پاک کرد.
نفس های سنگین مینهو پشت گردنش احساس میکرد...خب سولار مضطرب بود!
+و برای چی؟
-چون ازت متنفرم!!چون تو یه عوضی خودخواه هستی که فقط کارای خودت برات مهمه!!
تقریبا جیغ زد.مینهو خنده کرد و دستشو اروم به کمر سولار کشید
+و اونوقت چی باعث شده فکر کنی نظر تو برام مهمه؟
-مهم نیست.میدونم!
+به من نگاه کن
لبشو گزید و به طرف مینهو چرخید.مینهو پوزخندی بهش زد و سیلی محکمی رو مهمون صورتش کرد.
+سره من داد نزن!!!
سولار از درد و شدت سیلی که تو صورتش خورده بود روی زمین نشست و دستشو روی گونش گزاشت.لب زد:هرکاری دلم بخواد انجام میدم
خم شد و سولارو روی زمین هول داد.بدون اینکه فشاری به شکمش وارد کنه روش نشست و دست هاشو بالای سرش جمع کرد
خنده ی لرزونی کرد
-چیه؟؟بهت زور اومد ها؟؟بهت برخورد وقتی یک نفر هست که به حرفت گوش نمیده؟؟
پوزخندی زد:چطوری جرئت میکنی اینجوری باهام حرف بزنی؟؟وقتی اینجا تنهایی و میتونم هرکاری که بخوام باهات انجام بدم؟!
-نمیتونی
بیشتر خم شد و یکی از دست هاشو به کمر سولار کشید
+مطمئنی؟
نیشخندی زد،قطره اشکی از چشمش چکید
-نمیتونی هیچکاری بکنی!من اینجام جلوتو هم نمیگیرم..هر کاری میخوای بکن!
با دیدن تعجب تو چهره مینهو لبخندی زد و ادامه داد:ولی نمیتونی!چرا؟؟چون جرئتشو نداری..چون نمیتونی به حرفایی که میزنی عمل کنی.چون تو یه عوضی بی عقل اشغالی که فقط بلدی از بقیه سواستفاده بکنی و بخاطر همینه که برای هیچکس مهم نیستی و هیچکس دوستت نداره!
+سولار خفه شو!!!!!
عصبی فریاد زد و مشتشو برای کوبیدن تو صورت سولار بالا اوارد اما با درومدن صدای زنگ موبایلش متوقف شد.
وقتی مینهو بلند شد،چشم هایی که از وحشت بسته بود و باز کرد و با تعجب به مینهو نگاه کرد که از رینگ خارج شد و موبایلشو برداشت.دوباره از سولار دور شد تا ظاهرا به تماسش جواب بده
اب دهنشو قورت داد و "هوفی" کشید.پاهاشو دراز کرد و در حالی که نفس نفس میزد به مهتابی های سقف خیره شد.
رسما شانس اوارده بود.از ته دلش ممنون موبایل مینهو بود که به موقع زنگ خورده بود!!
"خدایا...چرا باهاش بحث میکنم وقتی میتونه انقدر خطرناک باشه اخه؟"
-اخخ
لب زد و دستشو به پهلوش کشید،صدای صحبت های مینهو میشنید اما اون انقدر اروم بود که نمیفهمید چی میگه.به کمرش قوصی داد تا دردی که بخاطر مشت مینهو داشت و کم کنه
شروع به جوییون پوست لبش کرد.با کنده شدن پوست لبش طعم خون تو دهنش پخش شد و صورت سولارو جمع کرد.
"باید چیکار کنم که خلاص بشم؟"
"خدایا چیکار کنم؟ باید چیکار کنم که دست از سرم برداره؟"
چشم هاش دوباره پر از اشک شد.حالا ، قطره های اشکش روی گونش می چکیدن و میون امواج پریشون موهاش فرود میومد.
+سولار
رشته افکارش با شنیدن صدای مینهو پاره شد،سر چرخوند تا بهش نگاه بکنه اما مینهو در جواب نگاهش مشت محکمی تو صورتش کوبید.جیغی کشید و دستشو رو صورتش گذاشت
+من میرم،توعم فکر کن و از تمرین امروزمون درس بگیر
چشم های خیسشو باز کرد و نگاهشو به مینهو داد.طعم خون بیشتر تو دهنش پخش شده بود و طرف راست صورتش درد میکرد.
پوزخندی زد:امیدوارم خوب تنبیه شده باشی.دفعه بعد..میتونه خیلی بدتر باشه
و از سولار دور شد.تو خودش جمع شد و در حالی که دستشو روی دهنش می فشرد رفتن مینهو نگاه کرد.به ارومی خندید
تاثیر داشت!!اون مینهو عصبی کرده بود!!
خنده هاش شدت گرفت و سولار در حالی که اشک میریخت قهقهه میزد.
YOU ARE READING
𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾
Romance"میدونستم زندگیشو به جهنم میکشم.. اما تصمیم گرفتم باهاش فرار کنم...چون عاشقشم!!" -اسمات ، سد ، رومنس -کامل شده