Part 9

167 16 31
                                    

چون که نمیتونست ورزش های سنگین انجام بده یکی رو تو سالن انتخاب کرد به عنوان کمک مربی و اون کسی نبود جز جیمین
جیمین بعد چند مدت موندن پیش کای حالش بهتر شد و کلی هم بخاطر اینکه هم خودش کار داشت و هم نمیتونست جیمین با تو خونه موندن افسرده بشه پس فرستادش باشگاه رقصی که میرفت.
هوسوک با دیدن جیمین خیلی خوشحال شد و کلی بغل و ماچش کرد
جیمین و هوسوک خیلی باهم حرف زدن تا تایم شروع شدن کلاس .
خلاصه هوسوک به جیمین گفت چون حاملس و نمیتونه زیاد حرکات سنگین بزنه پس این کار رو به با استعداد ترینش میسپاره
جیمین بعد فهمیدن اینکه هیونگش منظورش اونه خوشحال شد و کم مونده بود جیغ بکشه

یک ساعت از تمرین بچه ها گذشته بود و همچی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه چند نفر با سر صدای زیاد وارد سالن شدن
یک مرد نسبتا فد بلند و هیکلی با صدای بم و بلند : رییس اینجا کیههههههههههه
هوسوک همونطور که رو صندلی نشسته بود گفت: منم....شما به خودتون چطور جرات دادین وارد باشگاه من بشید

همون فرد بازم شروع کرد به حرف زدن : جیمین بهمون بده تا ما بریم
هوسوک تو دلش یه حدسی زد که شاید افراد پسر عموی جیمین باشن حالا مهم نبود هرکی بودن. از جاش بلند شد و رفت جلو : مگه یه کالاعه که بدم بهتون برین؟
مرد صورتش رو جلو هوسوک قرار داد : ببین خوشگله رییسمون گفته هرکی این وسط مانع باشه خودم و با افرادم باهاش حال کنیم توهم همینو میخوای؟ البته کیه که یه کینگ سایز داخلش نخواد

دستش به بدن هوسوک کشید و در اخر عضو هوسوک لمس کرد هوسوک بدونه محکم زد به ارنج اون مرد و صدای فریادش تو سالن پیچید
هوسوک کمی ترسیده بود ولی کاری از دستش برنمیومد و فقط میتونست دفاع کنه البته بچه تو شکمش نگرانش کرده بود که نکنه اتفاقی براش بیفته
صدای اشنایی تو سالن پیچید : هی گولاخ بادکنکی شنیدم که یکم تن صداتو برای داداش من بردی بالا

مرد پوزخند زد : هع بیا برو اونور دختر وسط بحث بزرگترا وارد نشو
ریحانا به سمت داداشش حرکت کرد یکم رنگ و روش پریده بود ولی همچنان اخم روی صورتش بود، اروم دم گوشش زمزمه کرد : خوبی؟ کاری کرد؟ خیلی دیر رسیدم؟
هوسوک هم اروم گفت : من خوبم ولی اون دستش که بهم دست زد قلم میکنم و زبونش میکشم بیرون

ریحانا : بسپارش به یونگی.....خب گولاخ اماده ای بادت رو خالی کنم؟ اخه خیلی رفتی رو مخم....فقط قبلش باید به کابوس شبتون سلام کنید....ارباب مین بیاید داخل مهمون داریم
تهش رو محکم گفت و بعد به بچه های سالن اشاره کرد برن تو رختکن و تا تموم شدن کار بیرون نیان....هوسوک هم بزور فرستاد ولی اون برگشت و نظاره گر بود
یونگی وقتی وارد شد یکی به اون مرد گفت که گاومون زاییده با مین یونگی طرف شدیم
رو اسلحه همه افراد یونگی صدا خفه کن وجود داشت چون حوصله دردسر نداشت
همه کشته شدن به جز همون فرد
اومد جلو بهش نگاه انداخت : ببینم میشه توضیح بدی چطوری به خودت جرات دادی به همسر من دست بزنی؟ و قبل از اون چطور وارد باشگاهش شدی؟ اجازه گرفتی؟
مرد که هنوز نفهمیده بود کی جلوشه پس هنوز کوتاه نیومده بود : براچی باید بهت توضیح بدم....رئیسم حتما حسابشو ازت میگیره

یونگی خنده هیستریکی کرد و با چشمای وحشیش بهش نگاه کرد : رییست هر خری باشه برام اهمیت نداره جوجه....ریحانا باد این بادکنک خالی کن....زیادی باد کرده
ریحانا هم از جیبش چاقوی مشکی جدیدش رو دراورد و بدون حرف اضافه ای به دو سر بازو ، ساعد ، رون پا ضربه عمیقی زد و صدای دلخراش اون مرد گوشای همرو کر کرد
هوسوک همچنان که داشت نگاه میکرد یهویی یکی از پشت دستمال حاوی ماده بیهوشی میذاره رو دهنش و محکم نگه میداره و بعد اون همه تقلا کردن بیهوش میشه
همینکه از در پشتی میخواست خارج شه با دو تا مرد روبه رو میشه
تهیونگ : بیبی بوی نظرت چیه به این پسر بد یکم درس اخلاق بدی
جونگکوک چشم غره ای رفت : کی بهت اجازه داده لقب خودت به من بگی تدی بر...هی تو اربابم رو ول کن وگرنه به طرز وحشتناکی تیکه تیکت میکنم
ولی کرد یه چیز تیز از تو جیبش دراورد و رو کردن هوسوک فشار داد : بیاین نزدیک میکشمش

تهیونگ : هی هی هی تو حق انتخاب داشتی چرا کار برای خودت سخت کردی اخه....اومیدوارم اون دنیا بهت خوش بگذره
و جونگکوک از حواس پرتی مرد استفاده کرد و هوسوک رو از دستش کشید بیرون و با یه گلوله تو بازوش ولش کرد و بقیه کار رو به تهیونگ سپرد
و نهایتا با شلیک دوازده تا گلوله کشته شد

جونگکوک : کیم بنظرت نباید ارباب هوسوک ببریم بیمارستان؟ نبضش ضعیفه و نفس نکشیدنش باعث میشه جنین خفه شه
تهیونگ : بزارش تو ماشین ببریمش....نباید وقت تلف کنیم زود باش کوک
سریع به سمت بیمارستان حرکت کردن و تو راه تهیونگ به یونگی زنگ زد : هی یونگی گوش کن هوسوک دارم میبرم بیمارستان خودمون توهم خودت رو برسون و بقیش بسپار به ریری و سهون
و قطع کرد .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
(ساعت سه بعد از ظهر بیمارستان اگوست )
یونگی منتظر دکتر بود از اتاق کوفتی بیاد بیرون
اگه تا یکم دیگه نمیومد میرفت داخل و همشون خفه میکرد
بلاخره دکتر اومد بیرون : لیدو بگو که همچی خوبه
دکتر دستش گذاشت رو شونه یونگی : هعی اروم باش پسر... به موقع اوردنش. نیاز داره تقویت شه، بدنش خیلی مقاومت کرده که حال هردوشون خوبه. بیشتر مراقبش باش
فعلا داره استراحت میکنه چند ساعت دیگه میام چکش میکنم باز
یونگی نگاهی به تهیونگ انداخت که نشسته بود :با دوازده تا کشتمش.نگران نباش میرم سراغ رییسشون تو مراقب هوسوک باش...برای بچه ها هم محافظ دوبرابر گذاشتم
تهیونگ از جاش بلند شد و دست جونگکوک کشید و برد
یونگی بعد رفتن اون دو داخل اتاقی که همسرش بستری بود رفت
کنار تختش نشست و با دوتا دستاش سرشو گرفت و فشار داد

سرش بشدت درد گرفته بود اعصابش خراب بود
هوسوک چشم هاش رو اروم باز کرد و انقدر پلک زد تا تاری دیدش از بین بره
تکونی تو جاش خورد و یهو به خودش اومد و خواست از جاش بلند شه که یونگی دو طرف بازوش رو گرفت : عزیزم اروم باش و دراز بکش همچی روبه راهه و هیچ اتفاق بدی برای هیچکس نیفتاده
هوسوک با صدای گرفته و خیلی اروم لب زد که بچه ها کجان و یونگی بهش اطمینان خاطر داد که جاشون امنه و همچی حل شده

هوسوک رو تخت دراز کشیده و یکم فضا کنارش باز کرد : ی... یونی می...میشه بغلم کنی
یونگی رو تخت دراز کشید و همسرش رو بغل کرد و مدام چیز های خوب میگفت تا اتفاق های امروز در ذهنش کمرنگ تر بشه.....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
های گایز چطوریننننننننن
خب من اومدم یه پارت جدید
امیدوارم خوشتون بیاد
کامنت و ووت یادتون نرهههههههههههههه
انرژی بدین....دیگه بای🐈☀

Bad Dream 2Where stories live. Discover now