"Part Twenty-two"

39 2 0
                                    

+باورم نمیشه!!
سر تکون داد و دستی بین موهاش کشید.با هربار بالا اواردن دستش اون سرم لعنتی کش میومد و باعث میشد بیول احساس کنه رگ هاش داره پاره میشه!
دستی به پهلوش کشید و صورتشو جمع کرد.
+فقط خوردی؟یا زدی؟!
پوزخندی زد:فکر کن نزنم!!
+چجوری اینجوری شد؟!اونو از کجا دیدی؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:فقط سره راهم سبز شد و منو به بهونه حرف زدن کنار کشید..واقعا نفهمیدم چی شد!!خیلی درد داشت..هیچوقت انقدر کتک نخورده بودم
+یادمه تو دبیرستان هم همینقدر کتک خوردی
-عاههه اونموقع؟درسته ولی تهش اون پسرو هم کلی زدم..
+خب؟
اخم کرد:اگه خودش تنها بود..مطمئن باش انقدر میزدمش که بمیره!ولی اون تنها نبود..یا حداقل من اینجوری فکر نکردم.اون پسری که باهاش بود دستامو گرفت..بخاطره اون بود که نتونستم از خودم دفاع کنم
پلک هاشو بهم فشرد و غرید:وقتی داشتم خون بالامیاواردم..فقط وایساده بود..بهم نگاه میکرد و میخندید.براش مهم نبود که ممکن بود بمیرم
سوکجین نگاهشو به دست های گره خوردش داد و پرسید:نمیخوای به سولار بگی؟
-سولار همین الانم فکر میکنه مقصره! من مثلا تصادف کردم چون اون ازم خواست برم و براش شیرینی بخرم..اون الانم خیلی ناراحته!مطمئنم اگه بهش بگم ولم میکنه تا دیگه این اتفاق نیوفته
+خب..الان میخوای چیکار کنی؟با سولار بهم میزنی؟
اخم کرد.
-معلومه که نه!!باید منو بکشه تا از سولار جدا بشم
+میدونی که...خطرناکه؟
-مهم نیست
سوکجین عصبی بهش پرخاش کرد:بیول!!بیخیالش شو!!میدونم سولار دختر خوبیه میدونم عاشقشی اما ولش کن!!این یارو خطرناکه!خدا میدونه دفعه بعدی چه بلایی سرت میاره!مطمئنم اگه به سولار بگی اون درک میکنه!!
-نه.قرار نیست از سولار جدا بشم..و قرارم نیست سولار چیزی بفهمه!خودم حلش میکنم
+لازمه یاداوری کنم که الان نیمه متلاشی شده تو بیمارستانی؟!!
تک سرفه ای زد و دستشو رو پهلوش فشرد،وقتی سرفه میزد درد وحشتناکی تو قفسه سینش پخش میشد.لب هاشو لیسید و به چهره جدی و عصبی سوکجین نگاه کرد.
-تهش میخواد منو بکشه.ولی اگه نتونه..من با سولار میمونم
+بیول این خیلی مسخرست!!میدونم عشق خوبه ولی لازم نیست بخاطرش اینکارو بکنی!!مطمئن باش اون عشق مسخرت یا سولار ارزش اینو نداره!
-دیگه هیچوقت اینو نگو!
چنگی به چتری هاش انداخت و با کلافگی غر زد:خدایا تو چرا انقدر نفهمی؟؟
-من حال اون مرتیکه رو میگیرم!
+چجوری دقیقا؟!
-مهم نیست.به هرحال من نمیزارم اون سولارو به دست بیاره!!و اصلا مهم نیست اگه بخاطرش بمیرم
+تو رسما دیوونه ای!!
لبخند زد.
-اره..دیوونه ی سولار!
سرشو به بالشت تکیه داد و چشم هاشو بست.اون پوزخنده لعنتی یک لحظه هم از جلوی چشم هاش کنار نمیرفت!! هنوزم میتونست درده کفش سنگین اون عوضی ـو رو شکمش احساس کنه
اگه یک درصد میتونست بلند بشه.. اون لگد اخر حسابی کاره خودشو کرد!! بیول قبل از بیهوش شدن فقط طعم خون و فهمید و بعد... انگار که به محض پلک زدن اتفاق افتاد.
و وقتی چشم هاشو باز کرد،سوکجین بالای سرش چرت و پرت میگفت!!
بدون باز کردن چشم هاش غر زد:گفت از سولار فاصله بگیرم،بهش بگم برگرده خونه و خودمو برای همیشه ناپدید کنم!مرتیکه عوضی بهم قولم داد که کارت عروسیشونو برام بفرسته!!عاااههه کاش دستام باز بود و میزدم دهنشو سرویس میکردم!!
+خوب فکر کن..مطمئنی بیول؟
چشم هاشو باز کرد و چهره جدی سوکجینو دید.بی معطلی سر تکون داد و گفت:هیچی نمیتونه عشقمو از بین ببره.سولار مال منه!و همیشه هم اینجوری میمونه.خودم مهم نیستم ولی دیگه نمیزارم اون عوضی سولارو اذیت کنه
+از دست تو!
سوکجین ناامیدانه نالید.لبخندی زد و نگاهی به سرم تو دستش انداخت.
-میتونی اینو دربیاری؟
+نباید به پرستار بگم؟
-نه،درش بیار
سوکجین از جاش بلند شد و این طرف تخت اومد،نشست و نگاه جدی ـشو به مونبیول دوخت.با تعجب پرسید:چیه؟
سوکجین دستشو جلو برد و یقه گشاده لباس سبز رنگ مونبیولو پایین کشید،گرفته به کبودی روی سینش نگاه کرد.
-چی-
قبل از از کامل کردن حرفش محکم تو بقل سوکجین فرو رفت.لبخندی روی لب هاش نشست.سوکجین دستشو به موهای بیول کشید و بدن ظریفشو تو بقلش فشرد.
+احمق..نمیدونی با کارات چقدر نگرانم میکنی
لبخند زد:ببخشید
+دیگه هیچوقت کارای خطرناکو تنهایی انجام نده!به من زنگ بزن..هر جایی باشم میام کمکت!
بدون حرف سرشو رو سینه سوکجین گذاشت و اجازه داد اون بیشتر موهاشو نوازش کنه.بیول احساس میکرد بعد از اون همه کتک خوردن قلبش شکسته!
تنها کاری که تونست انجام بده زدن یه مشت تو دهن مینهو بود.. اما بعد از اون مینهو عصبی شد و بیول دیگه نتونست کاری بکنه..
+چجوری تونستم اجازه بدم تورو اینجوری بزنن؟
-اشکال نداره
+دیگه خریت نکن..لطفا! اصلا طاقت ندارم اینجوری ببینمت بیول..معمولا جوری نیستم که بگم ولی این چند وقت..خیلی ناراحتم.الانم که اینجوری شدی احساس میکنم قلبم گرفته!نمیتونم اینجوری ببینمت بیول!
لبخند زد.
-خیلی خبببب اشکمو درنیار!
+به عنوان یه دوست میگم بیول!!اگه از سولار جدا بشی برات بهتره
چشم هاشو تو کاسه چرخوند و غرغر کرد:به عنوان یه دوست میگم..اگه یبار دیگه اینو بگی میزنم تو دهنت!
+من هرچیزی هم که بگم تو حرف خودتو میزنی
-معلومه
خودشو عقب کشید و در حالی که پهلوشو نوازش میکرد تکیه داد.صورتش از درده وحشتناک بدنش جمع شد.سوکجین پرسید:مطمئنی دربیارم؟
-اره!
+خیلی خب
زیرلبی گفت و دست مونبیولو گرفت،چشم هاشو بست و سوزن سرمو از دستش بیرون کشید.بیول "اخ" بلندی گفت و تو جا پرید.نگاهش کرد
+ببخشید
-نه خوبه.باید در میومد!
خندید:دستتو بزار روش،خون میاد
سری تکون داد و انگشتشو روی اون سوراخ خونی کوچولو روی دستش گذاشت.نفس خسته ای کشید و سرشو به بالشت تکیه داد.با وارد شدن سولار تو اتاق ، نگاه هر دو به طرفش چرخید.بیول لبخندی زد:مرسی عزیزم
سولار به طرفش دویید و بین نفس نفس زدن گفت:دی- دیر شد ببخشید!
خندید.سولار دره بطری ابو باز کرد و اونو دست مونبیول داد.منتظر بهش خیره شد و وقتی اون اب خورد،بطری و ازش گرفت و روی سکوی بالای سرش گذاشت.
-خوبی؟
نفس عمیقی کشید و سر تکون داد.
+خوبم عزیزم.مرسی
-سعی کن استراحت کنی.بخواب!

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now