-این پارت هم اسمات داره-
-باز کنم؟
دست هاشو روی چشم هاس سولار فشرد و اعتراض کرد:نه!!
-عاهه بیول میترسم بیوفتم
سولارو به ارومی راهنمایی کرد و گفت:اگه بیوفتی هم میگیرمت عزیزم
جلوی مکان موردنظرش ایستاد و دست هاشو از چشم های سولار پایین اوارد.لبخندی زد:حالا چشماتو باز کن
احساس میکرد تمام مژه های شکسته!!چشم هاشو مالید و بعد اونارو باز کرد.خب..بیول گفته بود برای سولار سوپرایز داره اما چیزی که جلوی سولار بود...فقط یه ساختمون معمولی بود
-خب؟
+اون چیه؟!
نگاهشو پوکرشو داخل کوچه چرخوند.
-یه خونه مثل بقیه خونه ها
لبخنده پهنی زد و ذوق زده،کلیدی که تو جیبش داشت و بیرون اوارد.اونو جلوی چشم های سولار تکون داد و گفت:با این تفاوت که این خونه ی ماست!!
چشم هاش گشاد شد:خونه...ما؟
+اره!خونه ی من و تو!
-اما بیول-
+بیا بریم تو!!
دست سولارو گرفت و اونو دنبال خودش کشید.با کلید،دره سفید رنگ خونه رو باز کرد و داخل رفت.چشم های سولار با دیدن فضای زیبا و دکوراسیون زیباتره خونه گشاد شد.
همراه بیول از دو تا پله جلوی دره ورودی گذشت و وارد نشیمن شد.کاناپه های طوسی،دکوری های سفید و اون فرش گرد و گوگولی ِ صورتی رنگ... اونا دقیقا چیزی بود که سولار دوست داشت!
اما به یادنمیاوارد راجب همچین چیزی با بیول حرف زده باشه!اینا اتفاقی بود؟
بیول دست هاشو به سینه زد و با لبخند به سولار خیره شد.سولار به طرفش چرخید
-همه رو...خودت اماده کردی؟
بیول نخودی خندید.
+تو چهار روز انجامش دادنش کاره سختی بود!ولی این برای عشقم بود.پس تونستم
چشم هاش از ذوق پر از اشک شد.مونبیول...اون چطوری تونسته بود همه ی این چیزای فوق العاده رو توی چهار روز اماده بکنه؟اونم در صورتی که تمام روز و کناره سولار میگذروند؟
بیول دست سولارو گرفت و در حالی که ذوق زده توضیح میداد اونو دنبال خودش وارد راهروی کناری کشید.
+بیا اتاق خوابمونو ببین!!خودم که خیلی دوسش دارممم
دنبال بیول وارد اتاق خواب شد.با دیدن رو تختی صورتی،میز و کاناپه کوچولو و همینطور عروسک های پشمالوی گوشه اتاق چشم هاش بیشتر پر از اشک شد.
+خب!نظرت چیه؟؟
-این- این معرکست بیول!!!
خندید:خیلی سخت بود نمیدونستم چی دوست داری مجبور شدم از سوهو بپرسم و انقدر کلافش کردم که میخواست طراح دکوراسیون بفرسته ولی گفتم نه!این خونه من و عشقمه و قراره خودم درستش کنم!پس فقط ازش خواستم یسری از وسایلی که عاشقشون بودی رو از خونتون بدزده و برام بفرسته..من همه چی رو با سلیقه خودم چیدم!امیدوارم دوسش داشته باشی سولار
چشم های خیسشو به مونبیول داد.
-دوسش دارم؟عاشقشم!!
کلمه اخرو فریاد زد و بیولو محکم تو بقلش گرفت.مونبیول خندید و با لبخند سولارو به خودش فشرد.
+خوشحالم که دوسش داری
خودشو عقب کشید و نگران گفت:اما بیول چجوری؟قطعا هزینه زیاد-
+مهم نبود!انجامش دادم!و ببین
به خرس قهوه ای رنگه روی تخت اشاره کرد و ادامه داد:به سوهو گفتم و اون،لباس خوابت که ظاهرا خیلی دوستش داری و یه چندتا چیزه دیگه از خونتون دزدید و برام اوارد!
-خدایا
حیرت زده گفت و دست هاشو جلوی دهنش گذاشت.بیول خنده ای کرد و به سولار نزدیک شد.دستشو پشت کمره سولار کشید و کناره گوشش زمزمه کرد:دیگه میتونیم کریسمس رو تو خونمون بگذرونیم..دوتایی
سرشو به طرف بیول چرخوند.روی پنجه پاهاش ایستاد و دست هاشو رو شونه های بیول گذاشت.سرشو جلو برد و لب هاشونو روی هم گذاشت.
بیول به نرمی جواب بوسشو داد و دست هاشو دور کمره سولار انداخت.سولار سرشو عقب اوارد و پیشونی هاشونو بهم چسبوند.
-ازت ممنونم..خیلی خیلی ممنونم
+هی...تشکر لازم نیست
-بیول...نمیدونی- نمیدونی چقدر برام ارزشمنده!!
لبخند زد و کمره سولارو نوازش کرد.سولار در حالی که تمام تلاششو میکرد تا گریه نکنه بینیشو بالا کشید و صورت بیولو با دست هاش قاب گرفت.
-خیلی دوستت دارم
گفت و بوسه ی کوتاهی رو لب های مونبیول زد.لبخند زد و جواب داد:من بیشتر عزیزم
و حالا ایندفعه نوبت بیول بود که سرشو جلو ببره و بوسه ای رو به لب های سولار بزنه.نخودی خندید و گفت:میتونی تا وقتی برگردم یه چیزی برای خوردن درست کنی؟
وقتی چهره متعجب سولارو دید ادامه داد:با کمک سوکجین تمام مواد غذایی که نیاز بود و گرفتم.قول بده مثل اون سیب زمینی ـه سمی درستش نکنی!!
خندید.
-باشه تلاشمو میکنم.کجا میخوای بری؟
سولارو از خودش جدا کرد و جلوی اینه ی بزرگ تو اتاق،سر و وضعشو مرتب کرد.
+یسری خرت و پرت دیگه هستن که اونارو باید بگیرم
ابروهاش بهم گره خورد.با نگرانی صداشو پایین اوارد و پرسید:مطمئنی مشکلی با هزینه های سنگین این چند وقت نداری؟
+معلومه که نه!
-اما بیول...من نگرانتم
+نباش عزیزم همه چیز طبق خواسته ی منه!
لب هاشو اویزون کرد و به چهار چوب در تکیه داد.گفت:هئین میگفت سوکجین فقط این هفته اینجاست
بیول لحظه ای دست از سفت کردن گوشواره هاش برداشت و به سولار نگاه کرد.سر تکون داد و دوباره مشغول کارش شد.
+اره.تا مهمونی بعد از کریسمس،شاید نامجون و هاسا بیخیال اون شهره مسخرشون بشن و بیان.اگه بخوان بیان،اینجا به شهرشون نزدیک تره
-هئین چی؟احساس میکنم بدون اونا تنها میشیم
+عاههه نمیدونم هئین میخواد چیکار بکنه!ولی نگران نباش عزیزم..سر جمع یک ساعتم راه نیست
گفت و به طرف سولار قدم برداشت.متفکر سر تکون داد.بیول جلو برد،بوسه ای رو پیشونی سولار نشوند و بهش لبخند زد.
+برمیگردم.مواظب باش خودتو نسوزونی
خنده ارومی کرد:توهم همینطور عزیزم.و نه حواسم هست!!
+اگه نظری داشتی میتونی دکوراسیون و به سلیقه خودت تغییر بدی
لبخند زد:کاره تو فوق العادست عزیزم.همه چیز خوبه
سولارو بقل گرفت و کناره گوشش زمزمه کرد:برات یه هدیه خریدم..رو تخته و بعدا نگاهش کن
خودشو عقب اوارد و به ارومی رو شونه سولار زد.
+شب میبینمش
خندید:من که نمیفهمم چی میگی!
+وقتی هدیمو دیدی خودت میفهمی از چی حرف میزنم.فعلا
-منتظرتم
بیول چشمکی بهش زد و از اتاق بیرون رفت.لحظه بعد صدای بسته شدن در اومد.سولار لبخنده گشادی زد و تو اتاق قدم گذاشت.اره.. اونجا بی نظیر بود!! دقیقا همون چیزی که همیشه میخواستش
یه خونه ی کیوت و صورتی!
به دکوری نگاه کرد که روی کمد بود،دو تا فرشته کوچولو که هر کدوم یه قلب دستشون بود و اون قلب هارو به طرف همدیگه گرفته بودن.شروع کرد به خندیدن
با دیدن اون جعبه صورتی ِ روی تخت متعجب به طرفش راه افتاد.با احتیاط روی تخت نشست و دستشو با لذت به رو تختی نرمش کشید.جعبه رو به طرف خودش اوارد و درشو باز کرد.
با دیدن چیزی که داخل جعبه،به زیبا ترین شکل ممکن تا شده بود خندید و اعتراض کرد:منحرف عوضی!فکر کردم برام وسایل نقاشی خریدی!!
و اون سوتین و از جعبه بیرون اوارد.پوکر به طرح های راه راهش نگاه کرد.خب...اون یه لباس زیر از برنده ویکتوریا سکرت بود و-
پلک هاشو بهم فشرد.
-عوضی..
YOU ARE READING
𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾
Romance"میدونستم زندگیشو به جهنم میکشم.. اما تصمیم گرفتم باهاش فرار کنم...چون عاشقشم!!" -اسمات ، سد ، رومنس -کامل شده