part1

38 14 1
                                    

"افسانه ها میگن که من هیولام، خب شاید درست میگن نه؟
به همین دلیل پدرم که به قول خودش پادشاه سرزمینمونه اجازه ی خروج من از قصر رو نمیده
ولی کی به اون‌گوش میده اخه اون نزدیک به 267 سالشه
درسته شاید جوون باشه ولی عقلش هنوز مال قدیمه
به هرحال ماه دیگه من 18 سالم میشه و تکامل پیدا میکنم پس اختیارم دست خودم میشه و اون پیرمرد نمیتونه کاری کنه
من هیچ وقت نتونستم مادرم رو ببینم چون وقتی من رو به دنیا اورد مرد.
پدرم فکر میکنه چون من نشان دراگون رو دارم این اتفاق افتاد ولی نه... اون دیر یا زود به سرنوشت خواهرم دچار میشد
همه ی خونواده ی من فکر میکنن بخاطر منه که مادر و خواهرم مردن پس در نتیجه همشون از من متنفرن
فقط چانیول هیونگ برام مونده...
الان که دارم این متن رو مینویسم توی کلبه ی چوبی توی جنگل و پیش اردوگاه عمومم
پدرم منو اینجا فرستاده چون نمیخواد تولد 18 سالگیم پیش کسی بمونم و عموم من رو اینجا زندونی کرده
نمیدونم تو چه کسی هستی که این نامه رو میخونی ولی من‌ 'اوه سهون' هستم شاهزاده ی گرگینه ها... میتونی بیای و بهم‌کمک کنی؟"

اخرین جمله رو نوشتم و برگه رو به  پاهای کبوتر سفید بستم و پروازش دادم..
طبیعتا اگه عموم میفهمید من نامه ای به هر فردی دادم منو میکشت
کاش حداقل قبل از مرگم  میفهمیدم این نشان چیه
همینطوری بهم گفتن این شومه و تو هیولایی...
اه واقعا روانی شدم؟ دارم با خودم حرف میزنم؟

تو همین فکرا بودم که یک نفر در زد و اون مینهو پسر کوچولوی دو رگه امریکایی کره ای بود
تو این دوماهی که اینجا بودم همیشه مینهو برام غذا میاورد و یجورایی باهاش دوست شدم
از پنجره ای با میله های اهنی باهم صحبت میکردیم و از اونجا بهم غذا هارو میداد
رفتم سمت پنجره که صدای بچگونش رو شنیدم
-سلام بر سفید برفی
+سلام مینهو.. مگه بهت نگفتم از این لقب بدم میاد؟
-خب هیونگ تو پوست سفید و لبای سرخ و موهای مشکی داری مثل سفید برفی و پدرت به عموت سپرده تا بکشتت مثل نامادری سفید برفی
+بیخیال... مِنوی امروز چیه؟
پسر کوچولو خندید و کیمباپ رو کیفش دراورد و به سهون داد و بعداز  خداحافظی از اونجا رفت....

................................

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Aug 14, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Moon SpillDonde viven las historias. Descúbrelo ahora