شب بود و ماریا و جنی بغل یه رودخونه برای کار کردن روی پروژه قرار گذاشته بودن..
ماریا برای قرار حاضر شد و یه جورایی خوشحال بود چون اولین باری بود که با یکی قرار میذاشت..
با تاکسی خودشو رسوند به محل قرار..
توی مسیر ماریا آهنگ oceanرو گوش میداد و باهاش آرامش میگرفت..!
اونقدر غرق آهنگ شده بود که به کل همه چیزو فراموش کرد..!وقتی راننده به محل قرار رسید،متوجه شد که ماریا خوابش برده برای همینم اونقدر صداش زد تا بلاخره بیدار شد..!
ماریا وقتی بیدار شد،هول کرد و با شرمندگی سریع از راننده عذرخواهی کرد و پولو حساب کرد و پیاده شد..!
اصلا متوجه نشد که چرا و چطور خوابش برده..!
وقتی پیاده شد،یه دختریو نزدیک رودخونه دید که ایستاده و داره رودخونه رو تماشا میکنه..
شک نداشت که اون دختر کسی نیست جز جنی..بالبخند سمت دختر رفت و همونطور که حدس میزد،اون دختر جنی بود..
بالبخند سلامی کرد و همین سلام جنی رو متوجه حضور ماریا کرد..!
جنی بالبخند با ماریا سلام و احوالپرسی کرد و نشستن و وسایل شونو برای کار کردن روی پروژه حاضر کردن..
جنی شروع کرد چیزایی که لازم بود رو برای ماریا توضیح بده:«ببین این پروژه میخواد در مورد جنگل ها و فضاهای سبزی که سالانه در اثر آتش سوزی یا گرمای زیاد از بین میرن توضیح بده،ترکیه،استرالیا و یونان از جمله کشورهایی هستن که جنگل هاشون مورد آتش سوزی قرار گرفته،یکی دیگه از دلایلی که این آتش سوزی ها به وجود میان، رها کردن آتش هایی که در جنگل ها روشن میشه و کسی اونا رو خاموش نمیکنه هست،برای جلوگیری از همه گیر شدن این آتش سوزی باید هر آتیشی که در جنگل ها روشن گذاشته میشه رو خاموش کرد»ماریا تایید کنان سری تکون داد..
جنی رو به ماریا کرد و گفت:«ببین،یه سری چیزها هست که موقع توضیح پروژه باید رعایت کنی،اینکه موقع توضیح صدات نلرزه و کاملا رسا و قابل درک و فهم توضیح بدی،اگه کسی سوالی داشت به سوالش جواب بدی یعنی در واقع باید جدا از پروژه در مورد یه سری چیزها هم تحقیق کنی تا اطلاعات کافی رو داشته باشی و اینکه با خوش اخلاقی و رفتار خوب به سوال هاشون جواب بدی تا بقیه هم جذب بشن ازت سوال بپرسن»
ماریا بالبخند ریزی در جوابش گفت:«اوکی گرفتم..»جنی بالبخند گفت:«خوبه..»
جنی نفس عمیقی کشید و شروع به تماشا کردن رودخونه کرد..
هوفی کشید و گفت:«آیگووو منکه گلوم خشک شد،نظرت چیه برم دوتا آیس پک بگیرم و بیام؟!»
ماریا لبخندزنان گفت:«فکر خوبیه»
جنی لبخندزنان رفت تا دوتا آیس پک بخره و بیاد..
ماریا از بودن پیش جنی حس خوبی داشت..!
حس میکرد یکی هست که بهش اهمیت بده..
احساس میکرد بلاخره داره یه دوست جدید پیدا میکنه..جنی زود اومد و آیس پک ماریا رو بهش داد و نشست..
ماریا بالبخند ازش تشکر کرد..
جنی یکم از آیس پک رو خورد و در حالی که زل زده بود به رودخونه،بالبخند ریزی گفت:«مدت ها پیش...یه دوست صمیمی داشتم،اسمش لیسا بود اهل تایلند بود ولی کره زندگی میکرد،از بچگی تا 17سالگیمون باهم دوست بودیم و هردو هم دیگه رو خیلی دوست داشتیم،ولی....یه روزی میره برای ادامه تحصیل به لس انجلس،من خیلی طی اون مدت ناراحت بودم و با هیچ کس حرف نمیزدم،اون تنها دوست صمیمی من بود،آخرشم توی یه مهمونی طی یه بمب گذاری مرد»ماریا با ناراحتی دستشو روی دست جنی گذاشت و رو بهش گفت:«من واقعا متاسفم حتما خیلی بهت سخت گذشته»
جنی لبخند غم انگیزی زد و رو به ماریا گفت:«میدونی؟!،راستش تو خیلی به اون شبیهی،طی این مدتی که آدمای زیادی رو دیدم،هیچ کدومشون انقدر به لیسا شبیه نبودن..!»
ماریا متعجب رو به جنی گفت«واقعا؟!»
جنی لبخند زنان تایید کنان سری تکون داد و گفت:«آره..!»
ماریا مات و مبهوت مونده بود که به یک نفر انقدر شبیهه..!ولی از اینکه کنار جنی بود،حس خیلی خوبی داشت...! :)
سلام سلام..
ماریا داره دوست پیدا میکنه :)
حمایت یادتون نره ووت کامنت فراموش نشه💛💜
YOU ARE READING
𝙁𝙊𝙍𝘽𝙄𝘿𝘿𝙀𝙉 𝙇𝙊𝙑𝙀 𝟐
Fanfictionهروقت دلت تنگ شد،از زندگی سرد شد،منو یادت بیار..! :) -عشق ممنوعه2👀