"Part Thirty"

34 2 0
                                    

-خب؟
رز،لبخنده پهنی زد و با صدای کیوتش ادامه داد:خیلی خندیدیم!!چون دودویی افتاد زمین!
خنده ارومی کرد.به مسیح قسم میخورد یک کلمه هم از حرفای اون دختر بچه ی کیوتو نفهمیده بود ولی برای دل اون هم که شده خندید.بیول کناره سالی نشسته بود و به ارومی باهاش حرف میزد.سولار هنوزم برق اشک رو تو چشم های اون میدید..
خوشحال بود که بیول بالاخره اون غروره مسخرشو کنار گزاشته و به خواهرش ابراز احساسات کرده.رز خندید و دندون های افتادشو نشون داد.
سولار لبخنده تلخی زد.
-میدونی رز؟منم یه دختر همسن تو دارم!اسمش روناعه
+واقعا؟؟؟چرا نیاواردیش؟
"عاهی" کشید.
-اون اینجا نیست
+اون شبیه توعه؟؟
خندید:نه!اون خیلی خوشگله رز..و کیوت..دلم براش تنگ شده
جمله اخرو زمزمه کرد.چشم هاشو بست و نفس عمیقی کشید تا جلوی اشک هاشو بگیره.با احساس نگاه خیره ای سر چرخوند و به بیول نگاه کرد.
مونبیول پاهاشو از کاناپه پایین انداخت.
+ببین سولار اگه میخوای رونارو ببینی میتونم-
-نگفتم اینو.عزیزم..

♡-♡-♡

-خب؟
+قرار شد گل-
با زنگ خوردن موبایلش حرفشو قطع کرد.بلند شد و به تماس جواب داد:بله؟....اوه سلام!حالتون خوبه؟
سولار نفس خسته ای کشید و به کاناپه تکیه داد.دفعه ی هزارمی بود که حرف بیول،با یه تماس قطع میشد! و سولار مثل مترسک بهش نگاه میکرد.
+خب؟؟من گفتم سفید باشن!
سولار با نگاهش بیولو که در حین صحبت کردن با تلفن با مجسمه ی کوچیک روی میز بازی میکرد و گاهش پاهاشو جا به جا میکرد دنبال کرد.
+اره درسته.میدونم میدونم ولی-
+هی قرار نیست همسرم مرد باشه!
+نه من نیازی به کت و شلوار ندارم!!
+عااهه من که بهت گفتم!قراره با دوست دخترم ازدواج کنم
+اره همون درسته!
+دقیقا!ممنون
تماسو قطع کرد و دوباره جلوی سولار نشست.سولار کوسن و تو بقلش گرفت و منتظر به بیول خیره شد.
+خب داشتم میگفتم.ببین قراره-
و دوباره تلفنش زنگ خورد.اینبار مونبیول در حالی که با تلفنش حرف میزد،طول و عرض اتاق رو طی میکرد.
+عاههه من چندبار بهتون گفتم اخه؟!!
غرید:صورتی!!!!
+نه سفید نه صورتی!!!
+اگه نمیتونی امادش کنی یجای دیگه سفارش بدم!
+باید صورتی باشه!
فریاد زد:اگه صورتی نباشه میام و باسنتو پاره میکنم!!!
موبایلو روی کاناپه پرت کرد و جلوی سولار نشست.
+خب-
دست های بیولو گرفت و لبخند زد:عزیزم انقدر نگران نباش!
+اما این قراره بهترین روزه زندگیمون باشه!باید کامل باشه
-عزیزم خیلی داری سخت میگیری!بزار ساده باشه..لازم به تجملات نیست
بیول مردد پرسید:واقعا؟
-اره!همه ی اونارو کنسل کن!مگه خونه خودمون چشه؟
+باشه
جلو رفت و پیشونیه سولارو بوسید.لبخند زد:دوستت دارم
-منم دوستت دارم عزیزم
تکیه داد و به روی میز اشاره کرد.پرسید:میشه اونو بدی؟
سولار چشم هاشو تو کاسه چرخوند و پاکت سیگار به همراه فندک رو تو صورت بیول پرت کرد.عصبی غر زد:این پاکت دومت تو امروزه!!
+مگه چیه؟
پرسید و یکی از سیگارارو بین لب هاش گذاشت.سولار اخم کرد.
-بیول خیلی سیگار میکشی!برات خوب نیست
اولین پک و به سیگار زد و دودشو به بیرون فوت کرد‌.سولار فوت کرد تا دوده سیگار تو صورتش نخوره.
-برات بده بفهم!
+اشکال نداره.نیکوتین ارومم میکنه
با بیخیالی گفت و پک بعدی رو،طولانی تر به سیگار زد.سولار به کاناپه تکیه داد و غر زد:جفتمونو خفه میکنی با این سیگارات!
+توعم بکش
اخرین پک و به سیگارش زد و اونو تو جا سیگاری خاموش کرد.خب سولار انقدر غر میزد که بیول علاقه ای به ادامه ی سیگار کشیدنش نداشت!
یه همسره غرغرو-
-بیول باید به فکره سلامتیت باشی اخه این چه وضعشه؟!
خودشو به طرف سولار کشید و زمزمه کرد:یه وضع عادی
و صورتشو جلو برد تا لب هاشونو روی هم بزاره،اما سولار خودشو عقب کشید و غرید:صدبار بهت گفتم وقتی سیگار کشیدی منو نبوس!
+عاهه سولار خیلی غر میزنی

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now