"Part Thirty one"

30 2 0
                                    

-بیول؟
+هوم؟
پدی که باهاش ارایششو پاک کرده بود توی سطل زباله انداخت و سرشو به طرف مونبیول چرخوند که نشسته بود و برگه های تو دستشو نگاه میکرد.
-میگم..به نظرت هئین و بقیه میتونن برای تولدت بیان؟
+نمیدونم
به میز تکیه زد.
-ما نمیتونیم بریم؟
بیول سرشو بلند کرد..سولار از اخم غلیظش ترسید!!
+واقعا؟!!
-خب..نمیدونم
+دلت برای رونا تنگ شده؟
سرشو پایین انداخت و جواب داد:رونا و...سوهو..و بقیه
+یه فکری میکنم
-اخه بیول-
+اعتراضی نباشه!!!
وقتی بیول فریاد زد سکوت کرد.همیشه همین بود.وقتی بحث برگشت به اون شهر میشد..بیول عصبی میشد! خب..حق داشت؟؟
بیول نگاهشو به سولار دوخت.زیادی بلند داد زده بود؟لبخندی زد و گفت:ببخشید عزیزم.سرم زیادی درد میکنه
اخم کرد:به من چه!
+عزیزم؟ببین-
با پخش شدن طعم خون تو دهنش سکوت کرد.سولار وحشت زده بهش خیره شد،اره..دوباره خون دماغ!! از جاش بلند شد و دستمال برداشت.اونارو گوله کرد و روی بینیش گذاشت.
-بهت میگم مراقب خودت باش گوش نمیدی!
غر زد و از اتاق بیرون رفت.صدای ناله ی مونبیولو پشت سرش شنید
+سولار ببی-
و بوووووم!!! وحشت زده برگشت و به بیول نگاه کرد که حالا روی زمین افتاده بود! چشم هاش گشاد شد.به طرف مونبیول دویید.
-بیول!!!

♡-♡-♡

+بخاطره چه فاکی باهام قهری؟!!
سر بلند کرد و چشم های خیسشو به صورت خسته و بی حال مونبیول داد.غر زد:فعلا خفه شو
+سولار!
-بیول خفه شو!!فقط خفه شو و نزار اینجا داد و بیداد کنم
سکوت کرد.پلک هاشو لحظه ای بهم فشرد و بعد نگاهشو چرخوند.بالای سرش اون مهتابی فاکی قرار داشت و بیول عملا داشت کور میشد!! سرشو چرخوند و به سرم تو دستش نگاه کرد.
و بعد دوباره به سولار که روی صندلی کناره تخت نشسته بود نگاه کرد.موهاش به طرز شلخته ای بالای سرش جمع شده بود و چشم های پف کردش خبر میداد قبل از اینکه بیول بیدار بشه حسابی گریه کرده..
لب های خشک شدشو لیسید،طعم خون.. بینیشو بالا کشید و پرسید:چیشده؟
-من با تو حرف نمیزنم!از خواهرت بپرس
چشم هاش گرد شد:سالی؟!!
-من که نمیتونستم تنهایی بیارمت اینجا اخه!
+خب..چه مرگمه؟
سولار اخم کرد،دست هاشو روی تخت گذاشت و چونشو به دست هاش تکیه زد.
-دکتر گفت بخاطره سیگاره زیاده..دیگه نباید بکشی!اگه ادامش بدی ممکنه به بیماری بدتری تبدیل بشه
پوزخند زد:واقعا؟!
-خفه شو!من دیگه باهات حرف نمیزنم
سولار محکم گفت و از جاش بلند شد تا بره،بیول غرشی کرد و بدون توجه به سرم تو دستش نیم خیز شد و با گرفتن دست سولار مانع رفتنش شد.
سولار برگشت و برزخی نگاهش کرد.
+سولار لطفا!الان واقعا وقتش نیست
تلاش کرد دستشو از دست مونبیول بیرون بکشه.اعتراض کرد:فقط خفه شو نمیخوام باهات بحث کنم
+پس بیا بشین!منم نمیخوام باهات بحث کنم
قدمی به عقب برداشت تا مانع بیول بشه اما بیول زیادی مصمم بود و خودشو جلوتر کشید.سولار که دید مونبیول بی توجه به سرم کشیده شدش مانع سولار شده،بیخیال قهر کردن شد و نشست.
بیول اب دهنشو قورت داد و پرسید:خب؟چیشد؟
-نمیدونم.سالی گفت اینجا بمونم و خودش رفت سراغ دکترت
+دارم میمیرم؟
-خفه شو!!!!
تقریبا فریاد زد.نفس سنگینی کشید و نگاه خجلشو به ادمایی داد که متعجب نگاهش میکردن.دوباره به طرف بیول چرخید و اینبار با صدای اروم تری تاکید کرد:نه خفه شو!مطمئنم چیزی نیستش
دست سولارو تو دستش فشرد و لبخند زد:و الان میخوای باهام قهر کنی؟
-اره!
+برای چی اخه؟!من که کاری نکردم
اخم کرد.
-کاری نکردی؟!بیول انقدر همه چیزو به شوخی گرفتی که اینجوری شده!!
+میخوای دوباره به سیگار ربطش بدی؟
-من الان انقدر ازت عصبیم که همه چیزو به همه چیز ربط میدم پس دهنتو ببند!
با حرص گفت.بیول شروع کرد به خندید و نگاهشو چرخوند.وقتی دید اون سرم خالی شده،گفت:میگی بیان اینو دربیارن؟
سولار از جاش بلند شد و بدون حرف رفت.نفس خسته ای کشید و پلک هاشو بهم فشرد.سرش جوری درد میکرد که انگار با مته درحال سوراخ کردن مغزش بودن!
باید به حرف سندی گوش میداد و قبل از اینکه اینجوری سولارو قبض میکرد،خودش با پای خودش بیمارستان میرفت و با یه دکتر صحبت میکرد.
اما حالا سولارو با این غش کردن های مسخرش بدجور سکته داده بود..خب... حالا چش شده بود؟ اصلا سولار چجوری اونو اوارده بود اینجا؟! سالی...اون چطور اومده بود؟
سولارو دید که همراه اون دختره به ظاهر پرستار به طرفش میومدن.بدون حرف منتظر شد و وقتی دختر اون سوزن سرم و از دستش بیرون کشید بلند شد.
وقتی رو پاهاش ایستاد تلویی خورد و دوباره نشست.دختر بهش گفت:بخاطره سرمه.یکم راه بری درست میشه.چیزی لازم نداری؟
+نه
وقتی پرستار رفت،رو به سولار که حالا بیولو کلا نادیده گرفته بود و سرامیک های زمین و نگاه میکرد غرید:عزیزم میشه کمکم کنی؟!!
-خودت بیا.سالی گفت دکتر کارت داره
و بعد از رفتن چشم غره ای به مونبیول ازش دور شد.پوکر "هوفی" کشید و بلند شد.تلو تلو خوران راه رفت و سولارو دنبال کرد که محکم قدم برمیداشت.
دست برد تا یقه لباسشو صاف کنه.اون خونی بود!! مطمئنن وقتی بیهوش شده بود این پیرهنو بفاک داده..
-سولار؟
+با من حرف نزن!
خنده ارومی کرد و جلو دویید.دست هاشو دور کمره سولار انداخت و کناره گوششو بوسید.سولار نیمه جیغی کشید و بیولو به عقب هول داد.اخم کرد:فایده نداره!
+دیگه داری شورشو در میاری!
غرید.سولار بدون حرف وارد اتاقی شد و بیول عصبی هم دنبالش.سالی روی کاناپه چرم نشسته بود و اون مرد میانسال هم پشت میز نشسته بود.بی حوصله "سلام"ـی گفت و جلو رفت.سالی بلند شد و به طرفش اومد.
با نگرانی پرسید:حالت خوبه؟!
-خوبم!تو و سولار زیادی بزرگش کردید
سالی لب هاشو خط کرد و جواب داد:احمق!ما بیرون منتظریم
و از کناره بیول رد شد.چشم هاشو تو کاسه چرخوند و برگشت تا بگه لازم نیست سولاروهم دنبال خودش ببره اما سولار قبل از سالی از اتاق بیرون رفته بود!!
"هوفی" کشید،شونه ای بالا انداخت و روی کاناپه ای که چند لحظه پیش سالی اونجا نشسته بود نشست.مرد بهش لبخندی زد.
+حالت چطوره؟
دست هاشو به سینه زد و به کاناپه تکیه داد.
-خوبم
+من دکترم..لازم نیست به من دروغ بگی!
لب هاشو خط کرد:سر درد دارم
+خب..طبیعیه
-بخاطره چه فاکی باید طبیعی باشه؟!!خسته شدم انقدر که هر روز دارم خون دماغ میشم!!
عصبی غرید.وقتی دید مرد با تعجب نگاهش میکنه،نفس خسته ای کشید و ادامه داد:ببخشید..یخورده عصبیم
+از قیافت معلومه خانم مون
پوکر شد:خب؟
مرد خم شد و پرونده پزشکیشو روی میزه جلوی بیول گذاشت.لب هاشو جمع کرد و خودشو جلو کشید تا اون پرونده رو برداره.مرد گفت:شانس اواردی که قابل درمانه.میتونست از نوع بدش باشه یا حتی سرطان باشه،ولی خوش شانس بودی که بدون جراحی هم قابل درمانه
اخمالو اون برگه های تو دستشو ورق زد.خب وات د فاک بیول اصلا از اون اصطلاح های پزشکی سر درنمیاوارد!!
سر بلند کرد.
-خطرناکه؟میمیرم؟
اوووه نه اصلا نمیخواست اینجوری بشه!این اخرین چیزی بود از زندگی فاکیش میخواست..
مرد خندید:همونطور که گفتم نه!در حال حاضر خوبه.ماکروادنوم ها میتونن بدتر بشن،یسری دستور پزشکی داره که باید رعایت کنی
-اگه نکنم؟
+خب..بدتر میشه!اونموقع برعکس الانت..انتخاب های زیادی نداری
سرشو کج کرد.
-دلیلش چیه؟
+میتونه ژنتیک باشه!اگه چند ساعت دیگه هم مهمونم بمونی دقیق تر میگم
اب دهنشو قورت داد و لب هاشو لیسید.
-خیلی...بده؟
مرد خندید:چرا رنگ و روت پرید؟!نگرانش نباش!الان تازه اولشه و میتونی درستش کنی!میتونم بهت قول بدم اگه همه چیزو رعایت کنی تا یک هفته دیگه خون دماغت هم تموم میشه

𝖳𝗈𝗎𝖼𝗁 𝗆𝖾 𝗉𝗅𝖾𝖺𝗌𝖾Where stories live. Discover now