صحنه ۱
[لویی - سندی درحال تکست کردن]
۳/۱۸/۱۴ ۹:۱۲ شب
[سندی] هی فاکر فکر کردم امشب قراره با هم خوش بگذرونیم...
[لویی] شت! اون امشب بود. شت! ببخشید یادم رفت!
[سندی] یادت رفت؟!؟!؟!؟!؟!
[سندی] چطوری بعد از اون دعوت رسمی یادت رفت؟
[لویی] تقصیر منه. Despicable me 2 رو دیدیم و اصلا یادمون رفت. ببخشید، مرد.
[لویی] از هری عصبانی نباش.
[سندی] نمیدونم چی بهم بده کاری ولی بالاخره یه شتی بهم بدهکاری.
[لویی] دو تا ابجو دفعه بعد.
[سندی] قبوله.
صحنه ۲
[هری - زین درحال تکست دادن]
۰۳/۱۸/۱۴ ۱۰:۲۱ شب
[زین] فکر کردم امشب قرار بود با هم وقت بگذرونیم...؟
[هری] وای نهههه!
[هری] نهههههههههههههه!
[زین] ؟؟؟
[هری] یادم رفت! از ذهنم اصلا رفت. داشتم یه کار دیگه میکردم و کلا فراموش کردم اه!
[هری] احساس افتضاحی دارم!
[هری] معذرت میخوام.
[هری] احساس خیلی بدی دارم.
[زین] اوکیه. فقط نگرانت شدم. نیومدی. خواستم مطمئن بشم حالت خوبه.
[هری] نمیدونم چی شد که با لویی به سینما ختم شدیم.
[هری] از دست لویی عصبانی نباش. تقصیر من بود.
[هری] فردا؟
[زین] فردا با پری ام.
[زین] اخر هفته؟
[هری] حتما. بازم ببخشید :(
[زین] مشکلی نیست.
[هری] نه، خیلی مشکله.
[زین] اچ، مشکلی نیست. اتفاقه. اولین اتفاقی که بعد از شش سال افتاده. عیبی نداره، فکر کنم.
[هری] اخر هفته جبران میکنم.
[زین] با خودت ابجو بیار و بخشیده میشی.

YOU ARE READING
Confessions Of A Gay Disney Prince [L.S] *Persian Translation*
Fanfiction" جای شما اینجا نیست، عزیزم، چون هیچ همجنسگرایی تاحالا وجود نداشته و نخواهد داشت. تو فقط عقلتو از دست دادی. اما من نجاتت نمیدم؛ خودت رو نجات بده! " ____________________________________ سلام، این اولین تجربه ی من از نوشتن فن فیکشن تو واتپده و امیدوار...