part 5

104 25 0
                                    

هشت ماه و سه هفته
اینطوری روز ها و هفته هارو شمردن زیادی دردناکه هیونگ؛ روزایی که نمینویسم واقعا هیچ جونی ندارم و دست هام منو یاری نمیکنن تا بنویسم.
یونگیِ عزیزم من واقعا دلتنگ آغوشتم..
وقتایی که از دنیا خسته میشدم و راهی برای ادامه زندگیم نمی دیدم تو تن خستم رو بغل میکردی و اون خستگی ناپدید میشد، با هر بوسه جوری بهم آرامش میدادی که الان دارو ها و آمپول های آرامبخشی که بهم میدن در برابر بوسه های تو هیچی نیستن.
خسته شدم انقدر بهم آرامبخش تزریق کردن و به زورشون خوابیدم تا تورو توی خواب ببینم خسته شدم هیونگ.

***

اینم یه پارت کوچولوی دیگه:] و خب میخوام بگم من اصلا اهل نوشتن سد اند و داستانای اینطوری غمگین نیستم پس اگه خوب نیست ببخشید.

Everything was you |yoonmin|Where stories live. Discover now