part 2/2

1.2K 246 52
                                    

______ووت و نظر یادتون نره💕 دوستون دارم____

______ووت و نظر یادتون نره💕 دوستون دارم____

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

بالاخره بعد از تلاش های فراوان برای آماده کردن فلیکس,اون بچه همراه با چانگبین سمت برج هوانگ راه افتادند"هیونگ,بنظرت هوانگ هیونجین چی میخواد بگه؟؟""نمیدونم لیکسیا,ولی تا جایی که چان میگفت یسری حرفای ضمیمست برای کاری که میخواین تو و یجی بکنین"سری تک...

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

بالاخره بعد از تلاش های فراوان برای آماده کردن فلیکس,
اون بچه همراه با چانگبین سمت برج هوانگ راه افتادند
"هیونگ,بنظرت هوانگ هیونجین چی میخواد بگه؟؟"
"نمیدونم لیکسیا,ولی تا جایی که چان میگفت یسری حرفای ضمیمست برای کاری که میخواین تو و یجی بکنین"
سری تکون داد و به آهنگ پخش شده از ماشین گوش کرد تا به خونه هیونجین برسن.
با رسیدن به خونه هوانگ,دست های عرق کردش رو با پشت لباسش پاک کرد و زنگ در رو فشار داد و کمی بعد...
خدای من...چرا نمیتونست اتصال نگاهش رو از نگاهی که بهش دوخته شده بود بگیره
همیشه معتقد بود چشمهای هوانگ هیونجین خاصن
ولی نه اینکه در همون دیدار اول اون رو مجذوب خودشون کنن.
با صدای سرفه مصلحتی چانگبین,فلیکس جعبه تارتی که درست کرده بود رو به هیونجین داد و هیونجین, نگاهش رو از فلیکس گرفت و کنار رفت تا اون دو نفر وارد خونه بشند.
با دیدن هیونمی که به سرعت سمت فلیکس و عمو چانگبینش میرفت لبخندی زد,بالاخره دختر اون بود,خوب آداب معاشرتو یاد گرفته بود.

Luscious Love (AU)✅️Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt