با عجله خودم رو رسوندم پیش فلیکس.
_سلام خوب شد آمدید
+سلام ، دقیق بگو ببینم چی شده
_ امروز ساعت ۹ صبح جسد تهیونگ توی رودخونه ای که پشت عمارتش بود پیدا شد . کالبد شکافی کردند و میگن که بر عصر یک گلوله توی سرش مرده.
+هیچ خبری از سانا نیست؟
_نه فعلا، ولی یه چیزی باید بهتون بگم
+چی؟
_من هدفم پیدا کردن تهیکنگ بود که انجام شد دیگه نمیتونم این پرونده رو دست بگیرم. و فکر نمیکنم وقتی هیچ سرنخی نیست کس دیگه ای هم اینکارو کنه.
(رفتم جلو و یقه لباسش رو گرفتم)
+کثافت چی میگی پس الان تکلیف سانا چی میشه
_بیشتر از این نمیتونم کمکتون کنم ، دیگه کار ما باهم تموم شد .
دستم رو محکم زد کنار و رفت.
+حروم زاده.......
...................
ویو تهیونگ*
(در اتاقم زده شد)
_بیا تو منشی کانگ
+سلام قربان
_چطور پیش رفت؟
+ بچه ها یک نفر رو پیدا کردند که تقریبا شبیه شما بود یک گلوله توی صورتش خالی کردیم که کامل شناسایی نشه
_پیداش کردن؟
+بله! توی رودخونه پشت امارت قبلی گذاشتیمش
_خوبه ! کارتون خوب بود .
(یک شمش طلا که به شکل اهرم روی میزم چیده شده بود بهش دادم)
+واقعا ممنونم قربان
_سانا چی شد
+از وقتی بردیمشون تو اتاق لب به آب و غذا نزدند و همش گریه میکنن
_باشه، میتونی بری
+ممنون
وقتشه که به کار خودمون برسیم .
...............
ویو سانا*
اتاقی که توش بودم خیلی بزرگ بود و همه چی داشت اونقدر گریه کردم که به زور نفس میکشیدم . ۲ روز بود اینجا افتادم ، حالم واقعا بد بود مطمعن بودم تهیونگ به این راحتی ازم نمیگذره و هر لحظه منتظر آمدنش بودم. صدای باز شدن در اتاقم آمد همونجوری که پتو رو دورم پیچیده بودم و هق هق میکردم با چهره تهیونگ مواجه شدم.
_ت....تهیونگا.......لطفا
+لطفا چی؟
_ خواهش میکنم
+یادته آخرین بار بهت چی گفتم ؟
(همینجوری قدم های سنگینش آروم آروم طرفم بر میداشت)
_ل...لطفا...منو ببخش
+جواب سوالو ندادی....یادته ؟
_هوم..
+میتونی با صدای بلند بگی
_خواهش میکنم
+بگو(با صدای بلند)
_اگر.....هر کسی به اون یکی ....خیانت کنه.....
+تقاصش بدتر از مرگه......
(اینو گفت و با یه شلاخ که توی دستش بود افتاد به جونم، همینجوری که جیغ میزدم منو میزد و اصلا بهم رحم نمیکرد)
_ببخشید.....لطفا
+باید وقتی که منو لو دادی به این روزش فکر میکردی
........................
ویو تهیونگ*
حدود ۲۰ دقیقه بعد ولش کردم . بی جون افتاده بود رو زمین ، به چند نفر اشاره کردم تا زخم هاشو ببندن و بهش سرم بزنند ، خودمم میدونستم که اینجا تموم نمیشه ولی تقاص کاری که باهام کرد رو باید میداد.
YOU ARE READING
𝙰 𝚏𝚎𝚠 𝚜𝚝𝚎𝚙𝚜 𝚊𝚠𝚊𝚢 𝚏𝚛𝚘𝚖 𝚍𝚎𝚊𝚝𝚑
Poetryدوست پسرم رئیس بزرگترین باند مافیا کره بود و من به پلیس گزارش دادم حالا هم برگشته...... ♡︎♡︎♡︎♡︎♡︎♡︎ ژانر : درام عاشقانه مافیایی ♡︎♡︎♡︎♡︎♡︎♡︎