𝗠𝗶𝗿𝗮𝗰𝗹𝗲 1

975 67 11
                                    

معجزه
هیونهو

خلاصه:هیونجین ی آدم تنهاست که به دنبال ی زندگی خوب و رویاییه چی میشه اگر ی گربه به اسم مینهو وارد زندگیش بشه و اونو به ارزوش برسونه؟

خلاصه:هیونجین ی آدم تنهاست که به دنبال ی زندگی خوب و رویاییه چی میشه اگر ی گربه به اسم مینهو وارد زندگیش بشه و اونو به ارزوش برسونه؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هیونجین

هیونجین

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مینهو

♡︎

هیونجین مثل هرروز خسته از سرکار درحال برگشت به خونه بود،روزاش تکراری و خسته کننده بودن اون واقعا ازین روتین عذاب آور کلافه شده بود،دلش ی معجزه میخواست.معجزه ای که زندگیش رو به کل تغییر بده.. آهی کشید و چشمهاشو روی هم فشرد.قرار نبود چیزی تغییر کنه ،مثل بقیه بزرگ ترها تا اخرعمر کار میکرد و ی خانواده تشکیل میداد و در آخر به زیر خاک میرفت
همینقدر ساده و کسل کننده؛ اونطوری ام نبود که هیونجین تلاشی برای ی زندگی بهتر نکرده باشه اون بارها سعی کرد زندگیش رو بهتر کنه،اوایل داشت به خواسته‌ش میرسید ولی در آخر اون میموند و روزهایی که بی معنی میگذشت؛چقدر احمق بود که دوست داشت بزرگ بشه،بزرگ بودن به هیچ عنوان چیز خوبی نیست دلش میخواست ی بچه باشه . سرشو به دو طرف تکون داد تا از افکار مسخره‌ش بیرون بیاد ، هوف کلافه ای کشید اینقدر غرق افکارش بود که متوجه نشده بود کی به خونه اش رسیده و جلوی در ایستاده! درو باز کرد و داخل خونه شد،کیفشو روی کاناپه آبی رنگ انداخت . دستشو داخل موهای بلند و بلوندش برد و به بالا هلشون داد،به خونه‌ی خالیش نگاهی انداخت ، پسر همیشه آرزو داشت تا شخصی تو خونه انتظار اومدنشو بکشه و دلتنگش بشه ولی حقیقت اینه ک هیونجین ی آدم تنها و منزویه!
با به صدا دراومدن زنگ خونه‌ش متعجب شد،کی میتونست باشه؟هیونجین که کسی رو نداشت!خانواده‌ش خارج از کشور زندگی میکردن و درحال حاضر توی سئول اون هیچ آشنایی نداشت تا بهش سر بزنه، نکنه ی قاتل سریالی پشت در باشه ؟ مثل اون فیلمی که دیشب دیده بود و تا صبح نتونسته بود بخوابه چون فکر میکرد الانه که یکی بیاد و اونو به بدترین شکل ممکن بکشه! هیونجین اصولا آدم ترسویی بود و با هر صدا و اتفاقی سناریوهای ترسناک میساخت
از استرس کف دستهاش عرق کرده بود ،نفس عمیقی کشید و سعی کرد با دلداری دادن به خودش آروم بشه

𝖫𝖾𝖾𝖬𝗂𝗇𝗁𝗈 𝖮𝗇𝖾𝗌𝗁𝖺𝗍𝗌Where stories live. Discover now