بوی تنم باعث سردردم شده و موهای چربم بیش از حد کلافه ام کرده. حساب روزهایی که اینجام از دستم در رفته.
مطمئنم تو مسیر خونه با هیونگم بودم ولی نمیدونم چطور شد که سر از اینجا پیدا کردم. از وقتی که امدم اینجا هر روز سراغشو میگیرم ولی کسی این در لعنت شده رو باز نمیکنه. حتی با فرستادن غذا از زیر در هم کل ارتباط من با آدمای بیرون از این لونه موش هم قطع شده.
ترسیدم.... خیلی هم ترسیدم ولی هنوز نفس میکشم و باید ادامه بدم.
روی زمین سرد میشینم و به در نگاه میکنم منتظر غذام یا ناجی نمیدونم، من الان هیچی نمیدونم. حتی نمیدونم باید به چی چنگ بزنم داد بکشم یا اصلا برای چی داد بکشم.
از این وضعیت در حد مرگ متنفرم! دلم میخواد بغل هیونگم نشسته بودم و سر اینکه خوراکی هامو دزدیده بهش غر بزنم و اونم با خنده و لبخندهای خرگوشیش بیشتر حرصم بده.
کم کم خوابم میگرفت که با کوبیده شدن در سریع از جام پاشدم.
- کسی اونجا هست؟
دو ثانیه کشید تا لود شم.
- کمک من اینجا گیر افتادم.
- نگران نباش پسر از اینجا بیرونت میاریم.
کم تر از نیم ساعت طول کشید تا بتونن در باز کنن. نمیتونستم به چشم هام اعتماد کنم کلی پلیس امده بود و این یعنی من آزاد شدم؟
همراه پلیس ها بیرون رفتم و به شدت بغل کسی پرت شدم.
- هیونگ
همه جای صورتمو بوسه بارون میکرد و در آخر سر بوسه ریزی روی لب هام گذاشت. شوک شده هیونگی گفتم.
- بیا بریم که سفر طولانی در کار داریم گیلاس شیرین من
محکم از کمر هیونگ گرفتم و باهاش راه میرفتم. نمیفهمیدم چرا پلیسی سراغمون نمیاد یا چرا کوکی این همه ریلکسه! فقط هم مسیر شدم دلم خونه میخواست بعد میتونستم سوال بپرسم.
تا رسیدن به خونه دستمو گرفته بود و برای لحضه ای هم دستمو ول نکرد.
مامان و آقای جئون پایین بودن و به محض رسیدن ما، سریع کنار ماشین امدن و من دوباره وارد آغوش گرم شدم. با اینکه از ازدواج مامان و آقای جئون 6 سال میگذشت ولی من هنوزم برای پدر گفتن زیادی خجالت میکشیدم.
- رز عزیزم بزار جین بره داخل به حمام و غذای گرم نیاز داره.
- جین حالت خوبه اتفاقی که برات نیفتاده؟
- رز! صدای اخطار آمیز آقای جئون باعث شد مامان سکوت کنه و فقط به سمت اتاقم منو همراهی کنه.
- لباست گذاشتم روی تخت بعد حموم لباستو بپوش بیا پایین غذای مورد علاقتو پختم.
- باشه مامان.... لطفا نگران نباش من خوبم.