- فسقلی دوست داشتنی من کجایی؟
- جـــین؟
هرچقدر جین صدا زد خبری ازش نبود. نگران مشغول گشتن اتاق ها شد و آخر سر بیبی دوست داشتنیشو تو اتاق بازیش پیدا کرد. با لبخند بهش نگاه میکرد و از شیرینش صبرش تموم شد و محکم بغلش کرد و شروع کرد به گذاشتن مارک تو گردنی که قبلا ارغوانی رنگش کرده بود.
جین خودشو از بغل جونگکوک بیرون کشید و به دست هاش نگاه کرد..
- نگرفتی؟
- اول یه بوس به ددی بده شاید جواب دادم.
جین به حالت قهر رو برگردوند که جونگکوک تحمل نکرد و بسته بستنی رو جلوی همستر اخمالو گرفت.
جین که به بستنیش رسیده بود روی نوک پاهاش ایستاد و بوسه کوچک و نرمی به لب جونگکوک زد و مشغول خوردن بستنیش شد.
- جین امروز یه شخصی به اسم پدر روحانی میادو قراره من و تو باهم ازدواج کنیم بعد میتونیم بریم کره، فقط به ددی قول بده هرچی پرسید بله جواب بدی باشه؟ و امضایی که یادت دادم روی برگه بزنی.
- باشه ددی
جونگکوک لبخندی زد و جینو بغل کرد تا همراه خودش به حموم ببره. امروز باید با لب خندون فقط آماده شن و زیباترین لباس هارو بپوشن.
جونگکوک با نگاه کردن به تن برهنه جین که اجازه داده بود تا با نرمی بشورتش، به فکر رفته بود.
تمام جین برای منه و همه ی این کارا ارزششو داشت.
- آی ددی آب داغه
- ببخشین بیبی الان حلش میکنم.
حموم خیلی بیشتر از حد معمول طول کشید و این به خاطر خریدن وسیله های بازی تو حموم بود. آخر سر حتی مجبور شد با گریه شدیدش از حموم بیرون بکشه و لباس تنش کنه.
موهاشو خشک کرد و با دادن یه لیوان شیر، جین رو خوابوند.
با صدای گوشیش از اتاق بیرون رفت تا دوباره اون بیبی بهونه گیرش بیدار نشه.
- میشنوم مین یونگی
- جئون باید ببینمت و داروهایی که خواستی بهت تحویل بدم. کی و کجا؟
- آدرس خونمو که میدونی بیا اینجا؟
- این همه شجاع شدی جئون ؟ جلوی خود جین میخوای براش دارو بخری؟
- خودت که بهتر میدونی جوابشو شجاعت نیست، اون الان فقط نیاز داره مثل یه بیبی بزرگ شه.
- تمومش کن 1 ساعت بعد اونجام.
با امدن یونگی جین هم از خواب پاشده بود و بغل جونگکوک به تلوزیون نگاه میکرد. یونگی به جین تیز نگاه میکرد و جین خیلی از این نگاه بدش میومد و خودشو بیشتر به جونگکوک چسبوند و چشم غره ای هم به یونگی رفت.