النا*
دو روز گذشت...تو این دو روزهیچ خبری از هری ندارم ... موبایلم زنگ خورد ،ورداشتم...هری:سلام ال._ من:ببخشید شما؟_ هری:مسخره بازی در نیار،میدونی کیم._ من:بعد دو روز چیشد یاد من کردی؟_ هری:ببخشید کار داشتم،امشب میای باهام بیرون؟_ من:نه._ هری:چرا؟_ من:شب نمیشه ،به مامانم چی بگم؟_ هری:دورغ بگو،تو میتونی._ من:ببینم چی میشه._ هری:ساعت هشت جلو در مدرسه ._ من:باشه._ ساعت هشت رفتم جلو مدرسه ،به مامانم گفتم با سارا و لی لی میخوایم بریم سینما و بعد هم بریم فست فود...دو دقیقه بعد هری اومد...سوارشدم...من:سلام._ هری:سلام._ من:کجا میریم؟_ هری:رستوران گلد._ من:چی؟اونجا خیلی با کلاسه من با لباس سپرت اونجا انگشت نما میشم._ هری:کی گفت قراره با این لباس بری اونجا._ رفتیم به یه مرکز خرید . هری:برو واسه خودت لباس انتخاب کن._ من:نمیتونم ._ هری:چرا ؟_ من:نمیخواد، بریم جایی که لازم نباشه لباس بخرم._ هری:تا ده دقیقه دیگه باید لباساتو انتخاب کنی._ بین یه عالمه پیراهن مونده بودم.اخر سر یه پیراهن مشکی بلند گرفتم وپوشیدم .هری:کارت تموم شد؟_ من:اره._ هری:فکر کنم گفتم ده دقیقه، نه، بیست دقیقه._ من:تقصیر خودته میخواستی منو ببری یه جایی که نیاز به خرید کردن نباشه._ هری:باشه باشه ،سریع بریم که به میز برسیم._ من:باشه._ سر میز شام...هری:چرا کیفه مردم رو میزنی؟_ من:به تو ربطی نداره._ هری:باید یه دلیلی داشته باشه._ من:بیا بحصو عوض کنیم._ هری:باشه._ من:اون روز واقعا داشتی از اونجا رد میشدی؟_ هری:تقریبا ... تویه راهم دیدمتو اومدم دنبالت._ من:پس داشتی تعقیبم میگردی؟_ هری:یه جواریی...توچرا داشتی به شمارم نگاه میکردی؟_ من:ادم هایه زیادی به دزده کیفشون شماره نمیدن....تو چرا با دخترایه هم سنه خودت نمیری بیرون بجایه اینکه با کسی بری که واسه بیرون اومدن باید یه عالمه دروغ بگه؟_ هری:تو فرق داری...تازه نصف دخترا برایه بیرون رفتن با دوست پسرشون دروغ میگن._ من:تو دوست پسرم نیستی...من چه فرقی دارم با بقیه؟_ هری:تویه دزد کوچولویه خوشگلی._من:این الان تعریف بود؟_ هری:یه جورایی._ من:بجز من چندتا دوست دختر دیگه داری؟_ هری:دیدی خودت گفتی دوست دخترمی...هیچی._ من:دروغگو...قسم بخور._ هری:قسم می خورم...حالا خوب شد؟_من:اره._ هری:تو تویه مدرسه دوست پسر داری؟_ من:نه._ هری:چرا؟_ من:من وقت اینکارا رو ندارم._ هری:تو خیلی عجیبی._ من:چون دوست پسر نداشتم عجیبم؟_ هری:بقیه دخترا سرشون برایه اینکارا درد میکنه._ من:من کارایه مهمتری دارم._ هری:مادرت میدونه دزدی میکنی؟_ من:معلومه تازه تشویقمم میکنه،دیوونه ای معلومه نمیدونه._ هری:میدونم سوال مسخره ای بود._ من:هیچکس بجز تو بهم نگفته خوشگلم._ هری:تو چشمایه قشنگی داری._ من:خیلی قشنگ گفتی بجز چشمام چیز قشنگه دیگه ای ندارم._ هری:منظورم این نبود...تو نقاط خوب منو بگو_ من:موهات باحاله،قده بلندی داری،چشمات هم خوشرنگه._ هری:با این حرفایی که گفتی باید خیلی تو کفم باشی_ من:اره خیلی...اعتماد به سقف._ هری خندید.من:هری...ساعت چنده من باید برم._هری:یک ربع به ده._ من:اخ باید برم._ هری:اه...باشه میریم._ منو رسوند وقتی داخل خونه شدم مادرم خواب بود من حوصله سخنرانیش درمورد دیر اومدنم رو ندارم پس یواش رفتم تویه اتاقم و لباسی که هری واسم خریده بود رو قایم کرد و خوابیدم.
YOU ARE READING
the thief
Randomالنا یه دختر سوم دبیرستانیه،خانوادش جزوه طبقه متوسط جامعه هستند ولی اون مرتکب اشتباهاتی میشه و برایه جبارانش دست به کارایی میزنه ولی اون نمیتونه از پس این اشتباه بر بیاد کاراش رو میشن اون بی پناه میشه و به مردی(هری استایلز)که رو برگردونده دوباره رو...