+هی ته بیا ببین داره برف میاد.
تهیونگ از کارش دست کشید و به سمت تنها پنچره خونه ی قدیمی حرکت کرد، کنار جونگکوک وایساد از پنچره شکسته بیرون رو نگاه کرد.
_خیلی قشنگه.
+حتی از منم قشنگ تر؟!
_معلومه که نه، توی دنیا قشنگ تراز تو وجود نداره.
+راست میگی؟!
_شده تا حالا من بهت دروغ بگم، حالا بیا بریم اینجا کنار پنچره سرما میخوری.
+باشه. داری چیکار میکنی ته؟!
_میخوام برم اینا رو اگه بشه بفروشم، هنوز خیلی دیگه مونده تا بتونیم پول جونگین رو جورکنیم الان حتی نصف اون پول هم نداریم.
+ولی تهیونگ اون بیرون داره کولاک میاد. واقعا میخوایی بری ؟!
_من مجبورم عشقم اگه این پول جور نکنیم معلوم نیست چه اتفاقی میوفته، یادت نیست هفته پیش رو اون عوضی داشت تو رو میکشت.
+پس بزار همرات بیام.
_نه اصلا هم فکرش رو هم نکن کوک که همراه من بیایی.تو اصلا حالت خوب نیست، کل بدنت درد میکنه حتی نمیتونی درست راه بری ضعیف هم شدی اگه بدتر بشی من نمیدونم باید چیکار کنم. پس خواهش میکنم کوک همین جا بمون، من بهت قول میدم که زود برگردم.
+قول میدی؟!
_آره عشقم بهت قول میدم.
+باشه ولی بدون اگه دیرکنی باهات قهر میشم باهات.
تهیونگ به طرف کوک رفت وبغلش کرد، بوسه ای روی لب هاش گذاشت و با دست های پینه زده ی و خشک شده اش موهاش کوک رو نوازش کرد.
_بهت قول میدم که زودِ زود برگردم و به یوجین هم میگم که بهت سر بزنه که احساس تنهایی نکنی باشه؟!
+باشه.
_خب پس من میرم.
+مراقب خودت باش ته.
_چشم، توهم مراقب باش زود برو تو که سرما نخوری.
کوک سرش رو تکون داد و رفت کنار بخاری که اصلا گرم نمیکرد نشست ولی خب برای اونا داشتن این بخاری خیلی ارزشمند بود، تهیونگ نگاه دیگه ای به کوک کرد و رفت. تهیونگ دلش شور میزد که قراره همین روز ها یه اتفاق بدی بیوفته. توی راه دنبال یوجین بود تا اینکه کنار یکی از آتیش ها پیداش کرد.
_یوجین هیونگ.
×هی تهیونگ چطوری پسر؟!
_خوبم هیونگ.
×کجا داری میری با اینا؟؟ نگو که میخوایی بری اینارو بفروشی.
_آره، میخوام اینکارو کنم.
×پسر اینارو که کسی نمیخره.
_حداقل باید سعی کنم هیونگ. راستی اگه میشه وقتی که من نیستم بری پیش کوک؟!
×اوه ، تهیونگ داری بهم کار سختی میدیو خودت که میدونی جونگکوک زیاد از من خوشش نمیاد.
_میدونم هیونگ ولی اون حالش خوب نیست الان هم حتما نشسته دم در خونه منتظره که من بگردم اگه بخواد تا چند ساعت اینجوری باشه حتما سرما میخوره.
×از دست شما عاشق ها چیکار کنم.
_باهاش حرف زدم اون اوکیه پس خواهش میکنم هیونگ.
×فقط به خاطر تو پسر.
_مرسی هیونگ من دیگه باید برم.
×تهیونگ دو دقیقه صبرکن.
_باشه.
یوجین سریع رفت سمت خونه اش بعد با دوتا پاکت برگشت و یکی رو داد دست تهیونگ.
×بیا اینو بگیر فکر کنم که اینا بهتر باشن برای فروش.
_هیونگ واقعا این کار لازم نیست.
×چرا هست. دلم نمخواد ببینم که دوباره اون عوضی اومده اینجا داره شما رو عذاب میده.
_ممنون هیونگ.
×بعدا برم جبران کن پسر.
_حتما هیونگ. من دیگه میرم، هیونگ کوک رو یادت نره.
×حواسم به اون خرگوش هست تو برو مراقب خودت هم باش.
_باشه.
بعد از گذشت چهار ساعت موندن توی سرما هیچ فایده ای نداشت بلاخره تصمیم گرفت برگرده خونه پیش کوک.
از سرما میلرزید و برف هم حتی برای ثانیه ای بند نیومد بلکه هر دقیقه بیشتر میشد. برف همه جا رو سفید کرده بود به سختی تونست راه خونه رو پیدا کنه. تا پاش رو داخل خونه گذاشت کوک پرید بغلش.
_سلام عزیزم خوبی؟!
+خیلی دیر کردی، میدونی چقدر نگرانت شدم اگه این یوجین نبود تاحالا اومده بودم دنبالت.
×خواهش میکنم.
تهیونگ خنده ای کرد.
_ممنون هیونگ که حواست بهش بود.
×کاری نکردم که ولی این بچه خیلی قویه ها.
_آره خیلی.
+چیزی تونستی بفروشی؟!
تهیونگ سرش رو تکون داد.
_نه حتی یدونه هم نتونستم. هیونگ ممنون بابت اینا.
یوجین از روی زمین بلند شد کنار تهیونگ وایساد دستش رو، روی شونه ای تهیونگ گذاشت سرش رو تکون داد.
×اشکال نداره تهیونگ، نگران نباش درست میشه. اینارو هم باشه پیش خودت من لازمشون ندارم من دیگه میرم خداحافظ خرگوشی.
+نیستم.
_خداحافظ هیونگ.
یوجین براشون دستی تکون داد و رفت.
_خب بگو ببینم من نبودم چه طور گذشت؟!
+هیچی فقط دلم برات تنگ شده بود.
_منم دلم برات تنگ شده بود.هی کوکی اخم هاتو باز کن، ببین منو سالم برگشتم.
تهیونگ وسایلی که دستش بود رو روی زمین گذاشت و دست های جونگکوک رو گرفت گذاشت شون روی صورت خودش و یک لبخند بزرگ زد.
_بیین منو نگاه کن من خوب خوبم حالا دیگه نمیخواد نگران باشی، میخوام بهت یه چیزی بدم.
+چیه؟!
تهیونگ همون طوری که دست های کوک روی صورتش بود بهش نزدیک شد و لب هاش رو، روی لب های جونگکوک گذاشت بوسه ای طولانی بود که هیچکدوم نمیخواستن که این بوسه تموم بشه ولی بوسه توسط جونگکوک تموم شد. تهیونگ لبخندی زد.
_ازکادوتون لذت بردین؟!
+خیلی زیاد.
_حالا بیا ببین که سرده
صبح رو بعد تهیونگ با حس کردن نور خورشید روی صورتش از خواب بیدارشد.چشم هاش رو باز کرد باد سردی هم مشغول وزیدن بود هوا جوری سرد بود که حتی دیگه گرمی نور خورشید رو هم احساس نمیشد کرد. کوک عادت داشت موقعه خواب تهیونگ رو بغل کنه همیشه جوری بغلش میکرد که فکر میکرد ممکنه شب ها فرار کنه. به صورت کبود شده ی جونگکوک نگاه کرد که هنوز بعد از گذشت یک هفته هنوز بدن جونگکوک پر از کبودی و زخم بود. با دیدن هرکدوم از اون زخم ها کبودی ها قلب تهیونگ میشکست و تیر میکشید.
بوسه ای روی پیشونی جونگکوک گذاشت و بلند تا چیزی برای صبحونه پیدا کنه. تنها چیزی که داشتن یک تیکه نون خشک بود آهی کشید یه ذره بیشتر گشت تا اینکه تونست یه بسته نودل پیدا کنه، ولی تا اونجایی که خبر داشت اونا نودل نداشتن و تنها کسی که می تونست این کارو کرده باشه یوجین بود. لبخندی زد بسته نودل رو باز کرد خالیش کرد توی قابلمه و مقداری هم آب ریخت و گذاشت روی گاز کپسولی تا وقتی که نودل آماده میشد رفت تا جونگکوک رو هم بیدار کنه.
کنارش روی زمین نشست، جونگکوک از سرما توی خودش جمع شده بود دستش رو روی موهای جونگکوک گذاشت و آروم نوازش کردو صداش کرد.
_کوک، کوکی پاشو عشقم صبح شده.
+نمیخوام ته بزار بخوابم.
_پاشو کوک اگه بیدار مشی خودم اون غذای خوشمزه رو میخورم.
کوک با شنیدن اسم غذا سریع بلند شد و سرجاش نشست.
+من که بیدارم.
_خرگوش بامزه ی من. الان میرم برات میارم که بخوری.
+مرسی.
تهیونگ خندید رفت تا نودلی که آماده شده رو توی کاسه ای ریخت و چاپستیک ها رو هم برداشت دوباره برگشت پیش جونگکوک،کاسه ی تولد رو جلوش گذاشت.
_بفرما عزیزم بخور.
جونگکوک با دیدن کاسه ی نودل چشم هاش از ذوق درخشیدن.
+ته، تو اینو از کجا اوردی؟!
_تو کاری نداشته باش، زود بخورش تا سرد نشده.
+خودت چی پس؟!
_من سیرم زودباش بخورش کوک.
+باشه ولی تو مطمئنی؟!
_ آره عشقم بخور.
جونگکوک با عشق شروع کرد به خوردن نودل خیلی وقت بود که نودل نخورده بود. جونگکوک بعد از اینکه نودل رو خورد روبه تهیونگ کرد.
+بازم قراره بری؟!
_آره باید برم.
+میتونم باهات بیام.
_ نه کوک تو با من نمیایی.
+آخه چرا؟!
_کوک خودت میدونی چرا من اجازه نمیدم باهام بیایی.
+باشه ولی یوجین رو نفرست که بیاد پیش من.
_اگه بگم این کارو انجام بدم یعنی از خونه بیرون نمیایی؟!
+نه قول میدم.
_ولی یوجین هیونگ خیلی خوبه ها.
+نه اصلا هم نیست.
_اگه بهت بگم که اون نودلی رو خوردن بودی یوجین هیونگ داده بود چی؟!
+چی؟!
_یوجین هیونگ این رو برامون گذاشته فکر کنم دیروز وقتی اومده بود نودل رو جایی قایم کرده بود.
+واو یوجین هیونگ خیلی مهربونه.
_آره خیلی خب من دیگه باید برم.
+مراقب خودت باش ته.
_باشه توهم مراقب باش.
تهیونگ وسایلش رو برداشت و از خونه بیرون رفت.
_یوجین هیونگ.
×بازم که تو داری میری.
_آره باید برم اون پول رو جور کنم.
×اون عوضی رو باید له کرد و اینکه میدونم میخوایی چی بگی حواسم بهش هست تو برو.
_ممنون هیونگ. راستی بابت نودل هم مرسی.
×پس دیدیش. کاری نکردم شما بیشتر از من بهش نیاز دارین.
_خیلی ممنونم هیونگ.
×مراقب خودت باش تهیونگ .
............
از وقتی اومده بود برف لعنتی شروع به باریدن کرده بود هر کسی رو که میدید به طرفش میرفت تا ازش چیزی بخرن ولی فایده ای نداشت. خسته شده بود رفت گوشه ای نشست و به جونگکوک فکر کرد همین طور که تو فکر بود با صدای یوجین به خودش اومد.
×تهیونگ
×تهیونگ کجایی تو پسر؟!
از سر جاش بلند شد دنبال یوجین گشت.
_هیونگ من اینجام.
یوجین تا تهیونگ رو دید سریع رفت پیشش.
×تهیونگ باید سریع برگردی خونه.
_هیونگ چرا این شکلی شدی؟! چرا زخمی شدی؟!
×من مهم نیستم پسر اون عوضی اومده کل منطقه رو بهم ریخته حالا هم جونگکوک رو گرفته تا تو بیایی.
تهیونگ با شنیدن اسم جونگکوک سریع رفت. وقتی رسید به جایی که زندگی میکردن تعجب کرد کل اونجا رو نابود کرده بودن سریع سمت خونه اش رفت. وقتی که وارد شد با صحنه روبه روش خشکش زد.
جونگمین روی صندلی درست مرکز خونه نشسته بود و سیگار میکشید و یکی از پاهاش روی صورت جونگکوک بود. دست و پاهاش جونگکوک رو بسته بودن و داشت گریه میکرد وقتی تهیونگ رو دید گریه اش شدید تر شد.
*اوه ببین کی اومده جونگکوک خوش اومدی تهیونگ.
_تو اینجا چیکار میکنی؟!
*اومدم که پولم رو بگیرم ازت.
_ولی هنوز دو هفته فرصت هست.
*تهیونگ مثل اینکه متوجه نیستی من هرموقه که بخوام میتونم پولم رو بگیرم.
_تو که پولت رو میخوایی چرا اینجارو بهم ریختی؟!
*یادت رفته همه اینجا مال منه حتی این خونه ای که توش زندگی میکنی.
جونگمین دستش رو تکون و افرادش تهیونگ رو گرفتن و روی صندلی بت طناب محکم بستن. تهیونگ میدونست که اگه هرکاری بکنه ممکنه به جونگکوک آسیب برسه پس آروم موند.
*اوه خوشم اومد ازت باهوش هم هستی میدونه اگه کاری کنه این خوشگله بلایی سرش میاد.
جونگمین با گفتن هر کلمه پاش رو به صورت جونگکوک فشار میداد و صدای فریاد های جونگکوک بود که کل خونه رو پر کرده بود. تهیونگ که تحمل دیدن این صحنه ها رو نداشت چشم هاش رو بست و سرش رو پایین انداخت و اشک هاش شروع به ریختن کردن.
*خب تهیونگ بهم بگو پول من آمادست یا نه؟!
تهیونگ سکوت کرده بود و هیچ حرفی نمیزد، آروم اشک میریخت.
*پس جواب منو نمیدی.
جونگمین سیگاری که توی دستش بود رو روی صورت جونگکوک گذاشت و جونگکوک از داغی سیگار دوباره فریادی زد و به گریه کردن افتاد. باز هم تهیونگ هیچکاری نکرد حتی تحمل این رو نداشت که صحنه رو به روش نگاه کنه . جونگمین که دید تهیونگ جوابی بهش نمیده از توی کت گرون قیمتش چاقویی رو بیرون اورد و به افرادش دستور داد که سر تهیونگ رو بالا بیارن. یکی از افرادش به سمت تهیونگ رفت و موهاش رو محکم گرفت و کشید، تهیونگ از درد کشیدن شدن موهاش اخی کشید و، وقتی که چاقو رو توی دست های جونگمین دید کل بدنش یخ کرد.
*خب حالا بهم بگو تهیونگ پول من آمادست؟!
تهیونگ به سختی آب دهنش رو قورت داد صداش رو صاف کرد.
_نه حاضر نیست.
*اون جوابی نبود که من میخواستم تهیونگ .
جونگمین چاقو رو ماهرانه توی دست هاش چرخوند و اونو توی پهلوی جونگکوک فرو کرد و دوباره صدای زجه های جونگکوک کل خونه رو لرزوند تهیونگ که دیگه تحمل نداشت.
_تروخدا تمومش کن . خواهش میکنم جونگکوک رو ول کن بهت خواهش میکنم.
جونگمین که دید تهیونگ ضعیف شده چاقو رو گذاشت همون جا تو پهلوی جونگکوک بمونه.
*خب تو پول منو ندادی بهم تهیونگ و اینکه قانون اینکه وقتی کسی دولت رو نده حق داری از دارای هایی اون فرد رو برداری. و خب تو جز جونگکوک هیچ چیز دیگه ای نداری باید این خوشگله رو بردارم.
_خیلی عوضی هستی.
و بعد سیلی محکمی به صورتش خورد تهیونگ توی دهنش مزه خون رو حس کرد ولی این دردی که داشت خیلی کم تر از دردی بود که جونگکوک داشت میکشید بود.
_من هرکاری که بگی انجام میدم ولی بزار اون بره . تو به من بدهکاری نه به اون.
*دیگه دیره برای گفتن اینا . همه تون به غیر از شما دوتا برین بیرون.
افراد جونگمین با دستورش سریع بیرون رفتن و فقط اون دونفری که گفته بود هنوز بودن.
*یکی بره دهنشو رو ببنده حوصله عربده هاشو ندارم.
سریع یکی از اون ها وارد عمل شد و دور دهن تهیونگ چسب زد.
تهیونگ چشمش به جونگکوک بود که داشت از درد گریه میکرد و فشار پای رو صورتش هم لحظه ای کم نمیشد.
جونگمین دوباره رفت سمت چاقو اونو گرفت و چرخوندش که صدای گریه و درد جونگکوک بلند شد. تهیونگ تنها کاری که میتونست انجام بده گریه کردن بود و تولید صدای های نامفهوم .
جونگمین بعد از دو دور چرخوند چاقو توی پهلوی جونگکوک اونو بیرون اورد. پاش رو از روی صورت کبود شده جونگکوک برداشت و گذاشتش روی همون پهلوی که با چاقو پاره اش کرده بود فشارش داد.
جونگمین پاش رو برداشت روی صندلی لم داد.
*شما دوتا این رو بردارین و لختش کنید و خودتون میدونین که باهاش چیکار کنین.
تهیونگ با شنیدن این جلمه شروع کرد به تکون خوردن و داد زدن از پشت چسب.جونگکوک که از درد تا بیهوشی فاصله ای نداشت با شنیدن این جمله کلا خشکش زد و بلند شروع کرد که گریه کردن.
اون دونفر اومدن جونگکوک رو از جلوی پای جونگمین برداشتن و بردنش جایی که جونگمین اشاره کرده بود
جایی درست فاصله بین تهیونگ و جونگمین .
جونگمین که از این اوضاع خوشحال بود قهقه ای زد و پکی از سیگارش گرفت و با اشاره اش شروع کردن به دراوردن لباس های جونگکوک.
بعد از اینکه لباس های جونگکوک رو کامل از تنش خارج کردن لباسهای خودشون رو کندن و گوشه ای انداختن و بعد شروع کردن به انجام کارشون.
جونگمین که از دیدن صحنه ی روبه روش لذت میبرد و میخندید.
و تهیونگ همچنان سعی داشت که طناب ها رو از دور دست هاش باز کنه.
تحمل دیدن این رو نذاشت که ببینه عشقش داره زجر میکشه و بهش تجاوز میشه اشک های با هرصدای گریه های به هرماه التماس هاش بیشتر میشد.
حدود نیم ساعت گذشته بود که همچنان وضع ادامه داشت تا اینکه با دستور جونگمین دست از کار کشیدن و از روی جونگکوک بلند شدن.
جونگکوک رو به طرفی پرت کردن و بلند شدن و لباس هاشون رو پوشیدن.
جونگکوک هنوز گریه میکرد و میلرزید و کل بدنش پر شده از جای مارک بوس ها،بوس هایی که متعلق به تهیونگ نبودن.وخون هنوز از پهلوی زخمیش میریخت بیرون.
جونگمین از سرش جاش بلند شد و کتش رو صاف کرد و رفت بالای سرش جونگکوک وایساد.دستی توی کتش کرد و تفنگی که داشت رو بیرون اورد و اونو سمت جونگکوک گرفت.
جونگکوک که از درد بی هوش شده بود هیچ خبری نداشت ولی تهیونگ داد میزد و گریه میکرد.
قبل از اینکه جونگمین شلیک کنه به تهیونگ نگاه کرد.
*این رو یادت باشه که چه اتفاقی میوفته اگه کسی پول منو برنگرودنه چی میشه.
و بعد صدای شلیک گلوله کل فضا پخش شد.و بعد رفت و حالا تهیونگ با دست هایی و دهنی بسته به جونگکوک غرق در خون نگاه میکرد و گریه میکرد
_معذرت میخوام عشقم.دوست دارم کوکی.
The End.
🍓
YOU ARE READING
i love you
Historia Cortacompleted قبل از اینکه جونگمین شلیک کنه به تهیونگ نگاه کرد. *این رو یادت باشه که چه اتفاقی میوفته اگه کسی پول منو برنگرودنه چی میشه. و بعد صدای شلیک گلوله کل فضا پخش شد.و بعد رفت و حالا تهیونگ با دست هایی و دهنی بسته به جونگکوک غرق در خون نگاه میکرد...