𝐏𝐀𝐑𝐓 𝟏

57 9 3
                                    

آلِک نگاهی به پشت سرش انداخت و دست مگنس رو دور گردنش محکم کرد و با اون دستش کلتش رو گرفت.
با اینکه خودشم آسیب دیده بود ولی تمام حواسش روی مگنس متمرکز موند که چیزی تا بیهوش شدنش نمونده بود ..

مگنس به خاطر محافظت از آلِک اخرین انرژی که براش مونده بود رو استفاده کرد تا جلوی تیری که به سمت آلِک شلیک میشد رو بگیره هرچند که اینکار باعث شد دفاعش باز بشه و تیر به پهلوش برخورد کنه..

آلک به مگنس که به خاطر خون زیاد و جادویی که استفاده کرده بود با قدم های سنگین روی زمین کشیده میشد نگاه کرد و آروم زمزمه کرد.

آلِک: با من بمون مگنس .. راه زیادی نمونده .. تحمل کن.

مگنس بیحال با صورت رنگ پریده سرش رو بالا آورد و چشم های شکلاتیش رو به چشم های فندوقی آلک دوخت و برای اطمینان بخشیدن به آلک لبخند بی جونی رو مهمون لب هاش کرد ولی ناگهان با سرفه شدید لب های صورتیش حالا با رنگ سرخ رنگ آمیزی شدند و آلک را به وحشت انداخت..

الک تا بحال هیچوقت به این شکل وحشت نکرده بود ، حداقل نه تا قبل از آشنایی با مرد کاراملی تویه دست هاش.

آلک وارد کوچه بن بست و تاریکی که چشمش بهش خورده بود شد و نگاهی به اطراف انداخت .. حداقل تا مدتی جاشون اونجا امن بود .. آلک بلافاصله مگنس رو به دیوار تکیه داد .. با اینکه موندشون اینجا خطر داشت و ممکن بود افراد لیلیث پیداشون کنه ولی نمی‌تونست بیشتر از این به راه رفتن ادامه بدن مخصوصا وقتی که مگنس لبه پرتگاه مرگ ایستاده بود.

آلک با فکر مرگ مگنس دستشو بین موهای سیاه شلختش فرو برد و گوشیش رو بیرون آورد و مشغول شماره گیری شد بعد از چند لحظه خطاب به شخص پشت گوشی گفت:

آلک: معلوم هست کدوم قبرستونی هستی لوک .. هر جهنم دره ای که هستی خودتو برسون .. بهمون حمله شد .. من خوبم ولی مگنس .. نمیدونم یهو غافلگیر شدیم .. زودباش به کسی که این نزدیکه اطلاع بده .. زود باش لوک.

به تماسش پایان داد و کنار مگنس زانو زد .. دستهاش دو طرف صورت رنگ پریده مگنس رو قاب گرفتن و به چشم های نیمه بازش نگاه کرد..

آلک اینبار به درجه وحشت رسیده بود .. وحشت از تصور مرگ مردی که نوری شد به زندگی تاریکش .. مردی که در هین تُخس بودن گاهی چنان اونو به خنده وا میداشت که بعد اون ساعت ها به این فکر می‌کرد که چطور شد.؟!
مردی که با حرکات و لحن بیان خاص خودش دلش رو به رقص در می‌آورد .. مردی که عشق رو به قلبش تزریق کرده بود و حالا ...

آلک دست های سرد مگنس رو تویه دستش گرفت و درحالی که اونو تویه بغلش میکشید زمزمه کرد:

آلک: با من بمون مگنس .. خواهش میکنم تحمل کن .. تو نباید بخوابی .. نباید بخوابی مگنس .. بیدار بمون .. به خاطر من بیدار بمون خواهش میکنم..
من نمیتونم بدون تو زندگی کنم .. زندگیم بدون تو دوباره میشه همون باتلاق سیاهی که بود .. خواهش میکنم تنهام نزار .. خواهش میکنم.

روی صورت رنگ پریده مگنس خم شد و بوسه ای رو اون لبهای سرخ و کبود زد .. بوسه ای عمیق که تمام عشقش رو در خودش جای داده بود..

𓆩❖⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯❖𓆪

هــلووو گایز (◍•ᴗ•◍)♡ ✧*

خب خب خب ... فیک از سریال شدوهانتر جداست .. با اینکه شیپ مالِک هست ولی روند فیک از سریال جداست داستان جداگونه ای داره.

این اولین فیک ریلیشن شیپ ملکیه که مینویسم پس امیدوارم لذت ببرید ..♡..

POWER PLAY Where stories live. Discover now