🤝🏽🏳️‍🌈

123 10 12
                                    

اون کجاست
-خیلی عجله داری شدو هانتر
-تا همین جا با یه ظربه کارتو...
-الک ..ار‌وم باش ما به اتحاد بینمون نیاز داریم
الک با صدای ایزابل بقیه حرفش رو خورد و سعی در اروم کردن خودش کرد
هرچند که غیر ممکن بود
دوست پسرش رو گروگان گرفته بودن چطور میتونست اروم بمونه
همه چی از اونجایی شروع شد که مگنس الک رو به یه قرار دعوت کرد ،و البته حرفای بعد الک...انی وی
فلش بک*
-الکساندر
-هی مگنس ،دیدنت تو موسسه عجیبه
-چرا ،من که همیشه اینجام
-خودت میدونی ک منظورم چیه
-شاید بدونم
-خب برای کار مهمی اومدی یا فقط دلت برام تنگ شده بود
-میشه گفت هردو ولی بیشتر..
مگنس لحظه ای نا امیدی کوچیکی تو چشمای الک دید پس سعی کرد زودتر حرفش رو به پایان برسونه
-بیشتر برای دلتنگیم اومدم
الک نیشخند دلربایی زد و به وضوح تپش قلب گرفتنش رو حس کرد
-خوبه ،خب پس کار مهم چیه
مگنس خیلی جدی در جواب الک گفت
-اوه انقد محوت شدم یادم رفت، میخواستم به یه قرار دعوتت کنم
-قرار؟برای چی ،مناسبت خاصی داره؟
-چرا یه قرار باید مناسبت داشته باشه؟
-نمیدونم ولی عجیبه
-چیش عجیبه؟
-یهو ،وسط این همه دردسری که داریم ،بریم سر قرار؟عجیب نیست؟
-به هر حال یه وقتیم باید برای خودمون بزاریم مگه نه؟
-مگنس بهم گوش بده لطفا فکر نکن نمیخوام باهات بیام سر قرار یا همچین چیزی ولی الان واقعا وقتش نیست
-اوه ،درک میکنم پس هر وقت آماده بودی بهم اطلاع بده ، عاشقتم
-منم عاشقتم
مگنس با احساس رد شدگی و کمی ناراحتی از دفتر الک بیرون زد و با پرتالی به خونش نقل مکان کرد
ولی همه چیز به اینجا ختم نشد
داخل موسسه*
-هی الک همه چیز روبه راهه ،یکم پیش صدای مگنس رو شنیدم، کجاست؟
-رفت
-کجا رفت
-نمیدونم لابد دنبال خوشگذرونی
-همه چیز بین شماها اوکیه‌؟
-اره فقط اون نمیدونه کی یه چیزایی رو مطرح کنه اون..عاه خدای من ،ببین الان واقعا موقعیت سختی داریم درسته؟اون از جاناتان که فرار کرد اینم از کلاری که به سرش زده به خاطر اون طلسم مجبوریم توی زندان نگهش داریم و جیس که به خاطر کلاری خودشو مقصر میدونه و حالا مگنس با اطلاع داشتن از همه اینا بهم میگه بیا بریم سر قرار
-الک اون فقط میخواد تو یه زمانی جدا از هر مشکلی که داری فقط استراحت کنی و به چیزی فکر نکنی نباید اینجوری سرزنشش کنی
-نمیدونم واقعا نمیدونم فقط الان موقعش نیست
به محض تموم شدن حرفای الک صدای گوشیش که نشون دهنده یه پیام نخونده بود بلند شد
پیام با باز کردن گوشیش روی صفحه نمایان شد
مگنس بود!
-ببخشید بابت پیشنهاد بدم، فقط میخوام خوشحال باشی و یکم شادی برای ما باشه
نمیدونستم عصبانی میشی
به هر حال
من واقعا واقعا متاسفم
شب تو خونمون میبینمت
منتظرت میمونم
عاشقتم
اون دو اکثرا خیلی کم به هم پیام میدادن چون عملا همیشه کنار هم بودند و حالا این پیامی که از طرف مگنس بود باعث می‌شد حسابی الک عذاب وجدان بگیره
البته که هدف مگنس این نبود
اون فقط برگشت تا به الک بگه که چقدر داره سخت تلاش میکنه و کارش عالیه ولی اون حرفا ..
چیزی نبود که بخواد بشنوه پس سعی کرد بدون رو به رو شدن با الک ازش معذرت خواهی کنه ،اون واقعا میخواست الک برای مدتی هرچند کوتاه خوشحال باشه
ولی خب همیشه همه چی باب میل ما پیش نمیره
هرچند این یکی زیادی باب میل نبود
اضافه کنم ،باب میل الک نبود
می‌پرسید چرا؟
به خاطر اینکه یک ساعت بعد که ی جورایی یه چیزایی داشت خوب پیش میرفت الک میخواست با مگنس تماسی برقرار کنه و درخواست قرارش رو بپذیره ولی..
مگنس جواب نمی‌داد!..
بعد از سومین باری که صدای اپراتور رو شنید عصبی تر از قبل گوشی رو داخل دستاش فشرد
دلشوره گرفته بود هرچند مگنس به خوبی میتونست از خودش دفاع کنه ولی اینکه نگران باشه دست خودش نبود
-جواب نداد؟
-نه ..میرم به خونش سر بزنم احتمالا حمومه
-باشه اگه پیداش کردی اطلاع بده
الک سری تکون داد و به سمت آپارتمان مگنس حرکت کرد
.
.
.
-مگنس ؟مگنس!مگنس رو باز کن ،دارم میام تو مگنس
بعد از باز شدن در توسط الک ،با خونه ای که هیچ اثری از مگنس درش دیده نمیشد مواجه شد
سری چرخوند،اتاقا رو چک کرد حتی پشت بوم رو هم گشت
ولی اثری از ورلاک نبود
موقع بیرون رفتن از خونه ،الک متوجه چروکیدگی فرش جلوی اتاق شد
میخواست بدون اهمیت بره ولی کار از محکم کاری که عیب نمی‌کرد  نه؟
تا میخواست به سمت قسمت چروک شده بره گوشی موبایلش زنگ خورد
بدون نگاه کردن به صفحش وصلش کرد
-عاه خداروشکر مگنس فکر کردم...
-منم..
-ایز،چیشده گوشی رو نگاه نکردم که کیه
-لطفا اروم باش میخوام یه چیزی بهت بگم
-چیشده
-الان سردسته ی یکی از گله های گرگینه یه تماس با موسسه گرفتن
-خب
-و خب دنبال اون درمانگر توی موسسه گرگ ها هسن
-بهشون گفتی که نمیتونیم بهشون کمک کنیم نه؟
-گفتم ولی ..
-ولی چی
-اونا تنها نبودن
-ینی چی تنها نبودن
-خب..‌مگنس رو گروگان گرفتن یه جورایی و یه چیزی مثل یه مهار کننده به دست مگنس بود ،اون تو حالت ورلاکیش بود ینی خب اینکه ینی اون مهار کننده یه جورایی داره اذیتش میکنه گفتم شاید بهتر باشه که قبل از تصمیم گیری مگنس رو هم در نظر بگیریم
-اومدم
هنوز پنج دقیقه از تماس نگذشته بود که الک با اخم ترسناکی وارد موسسه شد
-آدرس درمانگر رو که دارین؟
جیس با موسسه نيويورک تماس بگیر و بهشون بگو گرگاشونو کنترل کنن
به درمانگر اطلاع بدین از قبل ،ایزابل تو دنبالم بیا آدرس رو میدیم بهشون دیگه انتخاب خودشونه پا تو دهن شیر بزارن یا نه  و مگنس رو میگیریم
-آماده میشم الان
پایان فلش بک*
-آدرس رو بهتون دادم ،مگنس کجاست!؟
گرگینه با حالتی خونسرد مکانی رو نشون اون دو داد و این الک بود که با سرعت به سمت در حمله ور شد
و با باز کردنش ؟..
آرزو می‌کرد چیز دیگه رو میدید
مگنس با همون لباسایی که پیش الک بود روی زمین افتاده بود و ناله های خفیفی از دهانش بیرون میومد
الک به سرعت به سمتش رفت و اون رو بلند کرد و به خودش تکیش داد
-هی مگنس اروم باش من اینجام،الان میبرمت خونه نگران نباش همه چیز تموم شد ،من متاسفم
واقعا بود
الک واقعا متاسف بود
نمیتونست کسی که براش سمبل قدرت بود رو تو این وضعیت ببینه..انقدر..
ضعیف..
خسته..
و آسیب دیده...
با کلیدی که سردسته ی گرگها بهش داده بود دستای مگنس رو باز کرد و اونها رو محکم گرفت
با این کار شل شدن بدن دوست پسرش رو حس کرد انگار که بار عظیمی از رو دوشش برداشته شده
حس می‌کرد یکی قلبش رو گرفته و فشار میده ،دیدن  دوباره ی همچین صحنه ای واقعا میتونست اون رو بکشه
هیچی براش بیشتر از این درد نداشت که مگنس رو اونطوری ببینه
اروم بلندش کرد و باهم به سمت در خروجی رفتن
.
.
.
-یکم استراحت کن روز سختی داشتی
بلخره خونه بودن ،مگنس روی تخت خوابیده بود و الک کنارش نشسته بود
-خوبم نگران نباش
-چطور نباشم ،میدونی چه حسی داشت اونطوری دیدنت؟ حس میکردم همه جونمو دارن چنگ چنگ میکنن عاه مگنس تو زیادی برام مهمی لطفا اگ حواست به خودت نیست بزار من مراقبت باشم
با پایان حرفش بوسه ای به پیشونی دوس پسر عزیزش گذاشت
-متاسفم ،باید بیشتر حواسمو جمع میکردم
-متاسف نباش تقصیر تو نبوده ،بیخیال فقط یکم بخواب
-چطوره که توام کنارم بخوابی
-میخوابم ولی الان نه بعد از اینکه ته توی اون زنجیرا رو درآوردم
-خودت خسته نکن
-خسته نیسم
-الکساندر !
لحن مگنس عوض شد
اینجوری بود که ..
غلط کردی که خسته نیسی اصلا آخرین باری که خوابیدی کی بود
و همه ی اینا در کلمه ی الکساندر خلاصه شد
-منگس من متاسفم حواسم به هیچی نبود ،احمق شده بودم، رفتار امروزم یکم تند بود و بعد از رفتنت یه سری حرفایی گفتم که در موردش پشیمونم من فقط نمیتونم وقتی درگیر یه چیزی میشم اون رو از خودم دور کنم در نتیجه نمیتونم تو قرارامون رفتار خوبی نشون بدم ،من میترسیدم اگه باهم بریم سر قرار و رفتار های منو ببینی باعث شه فکر کنی که با همچین چیزی مشکل دارم ولی فقط من تواناییش رو ندارم من متاسفم ،عاشقتم مگنس
مگنس با لبخندی عمیق به شخص مورد علاقش خیره شده بود و تنها در جوابش بوسه ای به لبهای الک گذاشت
•••••••
امیدوارم خوشتون اومده باشه
کاپل ملک جدا از گی بودنشون الگوی خیلی قشنگی برای اشخاصی هسن که تو رابطن
به شخصه امیدوارم رابطم اینجوری باشه

sorryWhere stories live. Discover now