Jungkook

982 97 21
                                    

چوب بیسبال میخکاری شده اش را روی خون های خشک شده میکشید و از بین انبوهی از اتومبیل های بی روح و رها شده وسط جاده رد میشد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چوب بیسبال میخکاری شده اش را روی خون های خشک شده میکشید و از بین انبوهی از اتومبیل های بی روح و رها شده وسط جاده رد میشد.
بعضی از درخت های اطراف جاده به خودشان اجازه داده بودند تا وارد حریم مُرده انسان ها شوند.

درست روی نوار های سفید رنگ ، نقاشی شده از خون های فاسد و تیره ایستاد.
نسیم جلوی موهای سیاهش رو به بازی گرفته بود و ماسک پارچه ای و سیاه رنگش رو برای تازه کردن نفسش پایین کشید.

با یاد خاطراتش چشم های سیاه و کشیده اش رو بست و در حسرت خاطراتش غرق شد.

(فلش بک)

دخترک کم سن و سال، شاخه گلی رو از شانه اش چید که نتیجه اش شد ریختن چندقطره خون از ساقه سبز رنگی که دور تا دور استخوان ترقوه اش پیچیده بود و از پوست سفید و لطیفش بیرون زده بود.
یک حفره سرخ آمیخته به خون روی ترقوه اش ایجاد شده بود و قلب جونگکوک رو به لرز دراورد.

هارا با چشم هایی که انگار داشت اون درد رو تحمل میکرد شاخه گُلِ رُزی که از انتهاش قطره قطره خون می‌چکید رو سمت جانگ کوک گرفت

_نچیدمش تا وقتی رشد کرد بشه هدیه تولدت

پسر همچنان شوکه به شاخه گل سرخ توی دست هارا خیره بود و با زبانی گرفته به چشم های سیاه دختر خیره شد.

_چ..چه بلایی به سرخودت اوردی؟هارا؟

دختر لبخندی زد و پاسخ اون چشم های نگران رو با خونسردی کامل داد

_نگران نباش..دیگه نمیزارم در این حد رشد کنه

جونگکوک نفس زنان و عصبی به هارا خیره بود اما چطور میتونست درجواب اون لبخند دلنشین فریاد بزنه؟

دختر که تونست طرح خشم رو از چشم های پسر ببینه ، سریع شروع به توضیح دادن کرد

_میدونم پرفسور گفته بود که نباید اجازه میدادم این گل رشد کنه...ولی...میخواستم امشب خاص ترین هدیه برات هدیه من باشه

جونگکوک دستش رو جلو برد وشاخه گل رو از دست هارا گرفت و با لبخندی تلخ گفت: من ارزشش رو نداشتم..میدونی که اگر ریشه هاش به قلبت برسه چه بلایی به سرت میاد؟

هارا ابرو هاشو بالا انداخت و گفت:خب دیگه خودتو برام لوس نکن...هایش

شانه خونی و لختش رو پشت پیراهن چهارخونه قرمز و مشکیش قایم کرد و نگاهش رو از پسر نگران گرفت.

دستاشو پشتش قفل کرد و شروع به آروم آروم قدم برداشتن روی نوار های سفید رنگ جاده کرد و زمزمه وار گفت: مثلا پلیسه!

جونگکوک نگاه از گل رنگ گرفته از خون هارا ، بین دستاش گرفت و با دیدن دختر با موهای باز و بلند، ناخواسته لبخندی به لبش نشست و به سمتش دوید.

_صبر کن...دیگه از این گل ها جاییت درنیومده؟ بزار چک کنم

دختر منحرف خندید

_یاا خفه شو!

کوک بازوی دختر رو خندان کشید و با چهره ای که تغییر مود داده و حالتی شاد به خود گرفته بود گفت: بزار بین پاهات رو چک کنم اونجا تاریکه احتمال رشد کردنش اونجا زیاده

صدای خنده های دختر توی جاده تاریک و خلوت از ماشین میپیچید و به همراهش جیق میزد:بسه‌‌..نکن جونگکوکک

(پایان فلش بک)

چشم هاشو با لبخند باز کرد ولی همه چیز عوض شد‌.
همون جاده و همون دنیا!
با این تفاوت که سال ها خبری از هارا نداشت.
اون واقعا مُرده یا جایی در این شهر متروکه و خالی از انسان زنده ، مخفی شده؟

آسمان روشن ودرخت ها سرجاشون نبودن‌

چند سال از اون قرار یواشکی گذشت و این جاده خون ها به تَن دید.

رنگین کمان بعد از باریدن چند ساعت باران آمده بود تا دنیای خالی از آدم ها رو دید بزنه.

_هارا؟

چشم هاشو کمی ریز تر کرد تا اون دختری که مثل سراب انتهای جاده پر از ماشین های پوسیده بی خبر از دنیا ایستاده بود رو بهتر ببینه

اما نکنه اون فقط یک سرابه؟

یک سراب شیرین که هرثانیه جانگ کوک رو بیشتر برای نزدیک شدن بهش ترغیب میکرد.

اون دختر با هرقدمی که برمیداشت از جونگکوک دور تر میشد و انگار که خوب میدونست اون پسر برای دیدن چشم های قشنگش ، داره لحظه شماری میکنه .

جونگکوک تا خواست اقدامی برای نزدیک شدن به او کنه ، دختر شروع به دویدن به سوی جنگل کرد.

پسر ، پوزخندی به اون توهم زد و بی اهمیت ، چوب بیس بالش رو بالا اورد و کوبید توی شیشه ی تک تک ماشین های پارک شده در مسیرش.

_توهمه..توهم..به خودت بیا

پودر شدن هرکدوم از شیشه ها برابر شد با چرخیدن سر تعدادی از اون انسان های همنوع خوار و نعره زدنشون از سرگرسنگی


گرسنه ی جوارح داخل بدن یک جاندار با خون گرم میتونست تعداد زیادی از اون مُرده های متحرک رو راضی کنه

Dead heartbeat

این میتونست به اندازه کافی اون مُرده های زنده رو تعریف کنه.

انسان هایی که زنده بودند اما مُرده بودند.

انسان هایی که کم کم از قالب انسانی خارج میشدند و تبدیل به عفونت و تکه ای پوست سیاه و پف کرده میشدن.با قدم برداشتن تعداد زیادی از اونا به سمت صدای ایجاد شده . پسرچوب بیس بال خونینش رو بالا اورد و آماده نبرد شد.
نبردی که ازش لذت میبرد و لبخند به لبش مینشاند.

RoseVirusWhere stories live. Discover now