Part 3🌻

15 0 0
                                    

غرق تفکراتش نسبت به استاد جدیدش شده بود
؛ چشمای ریز شده اش به جنی خیره شده بودن ولی خب درست مثل دراما های مسخره کیم جنی سرشو بلند کرد و خب لعنت که درست به چشمای هم خیره شدن هول شده هینی کشید و کتابشو بین انگشتاش بلند کرد و جلوی صورتش گرفت عجیبه که تونست صدای پوزخند فاکر اون استاد جذابشون رو بشنوه؟
خب فکر کنم عجیبه ولی اون سرخ شده فهمید کتاب رو برعکس گرفته !
بقیه تایم کلاس رو حتی جرعت بلند کردن سرش رو هم نداشت
+خب مرسی از کسایی که گوش کردن کلاس تموم شد خسته نباشید .
از جاش بلند شد و  با عجله لوازمشو جمع کرد و توی کولش گذاشت سرشو پایین انداخت و موهاشو پشت گوشش زد و موقع‌رد شدن از کنار استاد کیم خسته نباشید کوچولویی زیر لب گفت
و قطعا متوجه نگاه خیره جنی نشد چون اگه میشد شاید انرژی لازم برای ادامه روزش رو به دست میاورد.
دو کلاس باقی مونده رو آه رسما هیچی نفهمید اوه نه دروغه فامیل یکی از استاد ها فامیل لعنتی پارک رو یادش بود و خب رسما بیشتر کره ای ها فامیل پارک و کیم رو داشتن .
تو راه برگشت تمام مدتی که توی تاکسی نشسته  بود انگشتای دست راستش به آرومی بازوی دردناک دست چپش رو نوازش میکردن .
نزدیک خونه بود که تصمیم گرفت بقیه راه رو پیاده بره این برخلاف چیزی بود که باید انجام میداد.

"فلش بک"
با رینگ ساده پشت ویترین اشاره کرد
_هی سولی بنظرت این قشنگ نیست ؟
+زیادی ساده نیست؟
لبخندی زد و از شیشه فاصله گرفت
_این چیزیه که قشنگش کرده
+نمیدونم عام هی اون برادرت نیست؟
گیج برگشت و به هیونگش که با اخم های درهم سمتش میومد خیره شد
×پارک رزان تو قرار بود فقط نیم ساعت بیرون باشی ولی الان نزدیک 40 دقیقه است و همه نگرانت شدیم

" پایان فلکش بک"
هیچوقت اون روز رو یادش نمی رفت اون حتی نمی تونست برای خودش تصمیم بگیره اینکه چی خوبه و یا چی بده اینکه چی بپوشه با کی بیرون بره چه مدتی رو بیرون بمونه هیچوقت نمیتونست انتخوابشون کنه راستش انگار کسی نبود که بهش اعتماد داشته باشه این یکی از دلایلی بود که باعث شده بود از ماهیتش متنفر شه جنسیت؟نه اینطور نبود اون هیچوقت نخواست یه پسر باشه به هر حال جفتشون سخته آدم بودن کار سختیه زندگی کردن برای خودت سخت تر .
کلیدش رو از توی کولش درآورد و بعد از باز کردن در و بستنش گرمی رو روی پاش حس کرد
_هی کوچولوی من
خم شد و لیلی رو به آغوش کشید همینجور که قربون صدقه اش میرفت مشغول پر‌کردن ظرف غذاش شد که با شنیدن زنگ خونش دست از کارش کشید لیلی رو توی بغلش بالا تر کشید و سمت در رفت اول کمی‌در رو باز کرد و از لای در بیرون رو دید با دیدن شخص پشت در چشماش به بزرگ ترین حالش رسیدن سریع از جلوی در کنار رفت و اونو کامل باز کرد
_خانوم کیم
خودش بود کیم جنی ولی ودف اینجا چیکار میکرد؟
_عام چیزی شده؟
سرشو بلند کرد و بهش اشاره کرد
+میتونم بیام تو؟
_البته
به آرومی جواب داد و از جلوی تر کنار رفت بعد از بوسیدن سر لیلی اون رو زمین گذاشت و به مبل راحتی آبی رنگ اشاره کرد
_میتونید بشینید
کنار جنی نشست و بعد از مرتب کردن دامنش سرشو بلند کرد
+نمیتونستم توی دانشگاه باهات صحبت کنم به هر حال تو خیلی زود از کلاس خارج شدی و باعث شدی کلی‌وقت برایه پیداکزدن پرونده ات خرج کنم
کاش به جایه آدرس واقعی خونه اش آدرس خونه ی یانگ رومینوشت لبخند احمقانه ای زد و پاهاشو رویه هم انداخت
_خب چیزی هست که بخواید بهم بگید؟ ‎
جنی به آرومی سرش رو تکون داد
+چیزی در مورد الفای حقیقی میدونی؟

پارت سوم .•

She's in the rain Where stories live. Discover now