1

20 8 6
                                    

در 28 سپتامبر سال 2022 لویی ویلیام تاملینسون مثل هر روز از خواب بیدار شد تا بره و قهوه اول صبحش رو بنوشه و بعد از اون زنگ بزنه به نیکولاس ؛ رئیسش ؛ تا بهش بگه که پرونده ای که دیشب داشت روش کار میکرد رو تموم کرده و به نتایج خوبی هم رسیده و ایده هاش میتونه مثل همیشه برای شرکت سود آور باشه .

لویی در کابینت رو باز کرد تا ماگ سفید رنگش رو که روش نوشته شده بود ' dream ' رو از سمت چپ کابینت برداره .

اما تا دستش رو دراز میکنه تا لیوانش رو برداره ، دستش به ظرفی چوبی و بزرگ برخورد میکنه .

چشماش رو باز تر میکنه و یکم به خودش میاد تا ببینه اونجا چیه ؟

و وقتی چشماش رو باز تر کرد ، متوجه شد که به جای ماگ های زیبایی که در کنارشون شکلات های کیت کت گذاشته شده بود حالا ظرف های چوبی و گاهی فلزی قراره داره .

دور و اطرافش رو نگاه کرد و حالا متوجه تغییرات خونش شد .

عمارت زیباش متحمل تغییرات زیادی شده بود .

به جای لوستر های بزرگ و مجللش که با سلیقه تمام انتخابشون کرده بود ، حالا لوستر های قدیمی و پر از شمع عای نیمه سوخته وجود داشت و زیر چهلچراغ ها ( لوستر ها ) ، روز فرش لکه های پارافین دیده میشد .

مجسمه ی زیبایی که از دوره رنسانس داشت و همیشه سر پیچ پله ها بود ، حالا جاشو به شخصی با تفنگ شکاری داده بود .

میز های عسلیِ شیشه ایش حالا جاشون رو به میز های کلاسیکی با رومیزی های گلدوزی شده داده بودن .

رو به روی در ورودی اصلی قبلا لویی یک فرش دایره ای شکل ایرانی انداخته بود ولی الان اونجا پوست آهویی دیده میشد .

لویی همینطور که داشت خونش رو میگشت و تغییرات جدیدش رو نگاه میکرد هزار جور تئوری متفاوت به ذهنش خطور کرد .

یهو به یک گلدون زیبا برخورد کرد و شترق .

گلدون با صدای بدی به زمین چوبی برخورد کرد و شکست ‌.

_ اونجا چه خبره ؟


اینم از پارت اول ☆

امیدوارم خوشتون بیاد ♡

All the love ♡
Narges~

Rules of the moonWhere stories live. Discover now