همه چی از اونجایی شروع شد که تصمیم گرفتم یوتیوبر بشم و اخبار بنگتنو در سراسر ایران و افغانستان و تاجیکستان (آخه دو تا از مخاطبام تاجیکن) پخش کنم. نمی دونم چی شد که یهو دیدم دورم کلی بیبی نارنگی جمع شده. من روز به روز معروف تر می شدم. جوریکه سابسکرایبرام از مستر بیست و پیودی پای هم بیشتر شد و خونه مون پر از لوح یوتیوب بود. ولی من با این لوحا خوشحال نبودم. حتی وقتی از خود یوتیوب باهام تماس گرفتن و گفتن لامصب چیکار کردی یهو انقد معروف شدی، گوشیو روشون قطع کردم و گفتم تنها تماسی که خوشحالم میکنه، از ساختمون هایبه.
روزها و سال ها میگذشتن و من هر روز منتظر تماسشون بودم. من یه او تی سِوِنِ منتظر بودم. بالاخره روز موعود فرا رسید. یه شماره رو گوشیم افتاد که از سئول بود. شاید بپرسید از کجا فهمیدی از سئوله. اینش به خودم مربوطه. میشه انقد سوال نکنید؟
اره.. برداشتم دیدم داشمون پی دی نیم پشت خطه. گفت نارنگی؟ گفتم خودمم داشم. جونم؟ مشکلی پیش اومده؟بله درسته که خیلی منتظر تماسشون بودم ولی من یه تخص جذاب لعنتی ام که احساس واقعیمو نشون نمیدم که نفهمن چقد منتظر بودم.
پی دی نیم: برای کار مهمی باهات تماس گرفتیم نارنگی. اعضا الان دورم نشستن و صدات رو اسپیکره. آمادگیشو داری؟
در حالیکه دستمو روی قلبم گذاشته بودم: وای جیمینم اونجاست؟
پی دی نیم: مگه بایست جیمینه؟
هول شدم و گفت: نه خیر من او تی سونم. هر هفت نفرشون اونجان؟
پی دی نیم با بی حوصلگی: آره
من: پس جیمینم هست
پی دی نیم: آره یکی تو او تی سونی یکی من
من: ناموسنج تو هم بایس داری؟ حاجی تو دیگه چرا؟
پی دی نیم که حسابی از دستم کلافه شده بود گفت: نارنگی پول تلفنم زیاد میاد. وایسا برم سر اصل مطلب. ما همه ویدیو هاتو دیدیم
من: وای جیمینم دید؟
پی دی نیم با فریاد: آیا من برای تو یک لطیفه ام؟
من: خا باباااا بگووو
پی دی نیم: ما به شدت به تو به عنوان عضو هشتم نیاز داریم.
من: پی دی جون یه چیزی میگیا. من نه بلدم برقصم نه بلدم بخونم. چجوری عضو هشتم باشم.
پی دی نیم صداشو آورد پایین تر جوریکه فقط خودمون بتونیم بشنویم و گفت: نه تو عضو پنهان گروه میشی. یعنی هیچکی از وجودت تو گروه خبر نداره به جز ما.
من: وای یعنی جیمینم از وجودم خبر داره؟
پی دی نیم با ناامیدی گفت: داش میخوای گوشیو بدم بهش اصن؟
من: نه نه الان آمادگیشو ندارم
جیمین زیر لب زمزمه کرد: ایش
فهمیدم که فرصت خوبی رو از دست دادم و کوبیدم تو کله م و سعی کردم بیشتر حواسمو جمع کنم : باشه باشه. من قبول میکنم که عضو هشتم بشم. ولی آخه باید به عنوان عضو هشتم چیکار کنم؟
پی دی نیم: آشپزی
من: وات؟!
پی دی نیم با خنده: شوخی کردم. تو به عنوان عضو هشتم فقط خبرامونو به گوش فارسی زبان های سراسر دنیا برسون.
نامجون رو به پی دی نیم: الان وقت شوخی بود؟ تا کی باید این وضعیتو تحمل کنم؟
جی هوپ: بابا بخند سخت نگیر. نارنگی از خودمونه.
جین: میشه یه کانال جدا فقط برای فیس ِهندسامم بزنه؟
تهیونگ: بپرس ببین بلده به یونتان تنفس مصنوعی بده؟
شوگا: بهش بگو اگه گوشیش گلکسی نباشه کنسله.
کوک: می تونم ازش به عنوان کیسه بوکس استفاده کنم.
جیمین: خوشحالم که قدش ازم کوتاه تره.پی دی نیم: همگی با حضور پنهانت توی گروه موافقن. چمدونو ببند بیا سئول. دم در هایب می بینمت.
خیلی گیج شده بودم. تو خوابم نمی دیدم یه همچین فرصتی تو زندگیم پیش بیاد که بتونم جیمینو از نزدیک ببینم. البته که من یه او تی سون واقعی بودم اما خب... می دونین چی میگم دیگه؟
به پی دی نیم گفتم: آخه آدرس ندارم. حداقل لوکیشن بفرست.
پی دی نیم برام لوکو فرستاد و بدون حرف دیگه ای گوشی رو قطع کرد.
تو سکوت خونه غرق شده بودم. باورم نمی شد این تماس تلفنی واقعی بوده باشه. نکنه اسگلم کردن؟ نکنه اصن اینی که پشت خط بود پی دی نیم نبود و قاچاقچی اعضای بدن بود؟ نکنه کلیه ها و کبدمو بفروشن و اضافه مو بریزن جلو یونتان و بم؟
فکرای زیادی تو سرم پیچید ولی به تنها چیزی که فکر میکردم جیمین بود.. چیز ببخشید.. سئول بود. اره. به سئول و هایب و اینا فکر میکردم.اون شب با استرس زیادی چمدونمو بستم و گذاشتمش کنار تختم تا صبح به سمت فرودگاه به مقصد سئول، شهرمو ترک کنم.
سعی کردم ساسنگ فنا و خبرنگارا از رفتنم به فرودگاه با خبر نشن چون حضرت عباسی اصن حوصله ک*شرای دیسپچو نداشتم. می دونی که چی میگم؟
وارد هواپیما شدم و رو صندلی شماره ۱۳ نشستم.
من، نارنگی، او تی سون، عضو هشتم بی تی اس، زندگی جدیدمو با مهاجرت به سئول شروع کردم.
YOU ARE READING
Narmin is real, forever
Humorاین فیکشن محض خنده برای بیبی نارنگیام نوشته شده. چیزایی توشه که فقط خودمون می دونیم و بهشون می خندیم. پس به فیک عمومی نیست. نخوندیش چون فقط اعصابتون خرد میشه 😐 به خدا! فانه همش.