Chapter Two Part A

186 29 13
                                    

Before You Go part two⅔ a

قطرات شفاف باران با نامهربانی به شیشه های ماشینی که در آن تاریکی در گوشه ای ترین قسمت پل جا خوش کرده بود، شلاق میزدند.

نگاهش را به بیرون و زمین مملو از چمن های سبزی داد که حالا به لطف همین باران از خیسی برق میزد!به دریاچه ی ملتهب زیر پاهایش.....همان دریاچه ای که اولین بار تهیونگ را آنجا دیده بود!در کودکی..!

به فکر فرو رفت...چه شد که به آن نقطه از زندگیِشان رسیده بودند؟...اصلا مگر گناه او چه بود؟ گناه جیمین چه؟...سخت بود!!..مرتکب خطا نشدن و پس زده شدن...سخت بود...و چه بیرحمانه میدانست،که آن پسر،به حتم،درد بیشتری را تحمل میکرد!دلسوزی؟شاید! اما بیشتر احساس گناه میکرد! 

جیمین را خودش به سوی یونگی سوق داده بود!
 درواقع تیری را درون تاریکی رها کرده و بعد کاملا بیمقدمه دنباله راه آن پسرک مو بور بانمک را گرفته بود....اگر میگفت خودش نیز به امید دیداری دوباره با برادری قدیمی و از یاد رفته اینچنین کرده بود دروغ نگفته بود!...

عذاب وجدان لفظ راحت تری برای احساساتش بود!

تنها سه ماه بعد از اجاره ی خانه ای در سئول بیحوصله تر از همیشه اگهی برای پیدا کردن یک همخانه داد...

انتظار شخصی را داشت که مثل تمام ادم های عادی دیگر به او تلفن کند...سرقیمت بحث کند و سپس باهم به توافق برسند....اما جیمین دقیقا کاری را کرد که همیشه میکرد...همانکاری که هیچکس نمیکند!گویا وجود پسر بزرگتر با قافل گیری پر شده بود...وقتی حرف های او را شنید جا خورد...درست به همان اندازه که اخرین بار جیمین به او گفت که رویایش را رها و میخواهد پیش والدینش برگردد..درست به همان اندازه!خب..شاید مقداری کمتر!

پوزخندی نثار وجود خودش کرد...بدون شک تنهایی به او فشار آورده بود...که انگونه جواب آن سوال را مثبت داد...

درست بود...او قبول کرده بود...همان هنگام که جیمین به او تلفن زد...زمانی که ایکون سبز رنگ را فشرد،و در پشت خط درجواب حرف او که میگفت: 

«من یه خونه ی کوچیک دارم...مال والدینم بوده اما با تنها بودنش کنار نیومدم....فکر میکنی بتونیم باهم اونجا زندگی کنیم؟»

پاسخی مثبت داد...حتی آن هنگام که زنگ در خانه ی فعلی اش را فشرد و حتی آن موقع که چهره ی بامزه ی آن پسرک را دید میدانست...حتم داشت که اوبرعکس تمامی زخم های تازه و کهنه اش و برعکس جلد سرد خودش... فردی مهربان و خوش برخورد است...یکی از بیشمار دلیلی که به او گوشزد میکرد که حتما باید در آن خانه مستقر بشود....

یکی دیگر از آن دلایل،اجبار نبودن،به پرداخت اجاره خانه بود...جیمین تمام شرایط را مُهَیا کرده بود...

𝘽𝙚𝙛𝙤𝙧𝙚 𝙔𝙤𝙪 𝙂𝙤!(𝙔𝙈)𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙Where stories live. Discover now