Chapter Two Part B

160 20 24
                                    

Before You Go Part 2 ⅔(B)

  شاید اولین چیزی که به ذهن هرکسی در آن حالت خطور میکرد،آن بود که آنجا و در آن تخت چه میکند....گاهاً مغز بعد از خواب و مستی خمار میشود و بازو های عضلات،به خواب میروند!

اما یونگی میدانست! مست بودنش تاثیری در به یاد نیاوردن اتفاقات پیرامونش نداشت!! او کاملا میدانست که خراب کرده است!...اما چه زیبا از آن خراب کردن لذت برده بود!

پسر بزرگتر اصلا مشکلی با آن قضیه نداشت!

سه روز قبل: )

-گوشت با منه شوگا هیونگ؟!!

 تلفن سرد را به کمک شانه اش، به گوشش فشرد و بعد هم فرمون را به سمت چپ چرخاند!

-میشنوم نامجونا...ولی الان یه مقدار شرایط جواب دادن ندارم....خب میگفتی...هوبا چی گفت؟

صدای ناواضحی از آن طرف خط به گوش رسید و بعد نامجون دوباره لب زد:

-اون اینجاست!! ایده هایی برای کامبک داره که باید بشنوی...درضمن جینم اینجاست و سلام میرسونه!

لبخند کوچکی به لفظ جین زد....بیشک در آن دنیا،حتی اگر همه چیز بد پیش میرفت،نامجون تکیه گاهی برای ابدیت داشت! 

کیم سوکجین! منیجری که حالا به عاشقی دلباخته تبدیل شده بود! بیشک یونگی همواره برایشان آرزوی سلامتی میکرد!

با استرسی که از نزدیک شدن به مقصد به جانش افتاده بود لب زد:
-باشه....بعدا بهش زنگ میزنم...کار دیگه ای نداری؟؟

با شنیدن جواب منفی از جانب مرد کوچکتر در انطرف خط،لبهایش را به دندون گرفت و بعد از یک خداحافظی مختصر،جلوی کافه ی کوچکی پارک کرد!
با دیدن تخته سیاه کوچکی کنار کافه که نام :

" کافه کیس کت"

(Kiss cat cafe)


بررویش، با رنگی، طلایی میدرخشید،کمی مکث کرد!
بغیر از منوی آنروز که با رنگ های سبز و آبی و زرد بر روی تخته نوشته شده بود،نام کافه هم به زیبایی میدرخشید!!
میدانست که آن شیرین کاری،کار موچی کوچکش است! خط آن بچه را از بر بود!

نفس پر استرسش را بیرون داد و به خودش قوت قلب داد:
-تو میتونی مین شوگا!!تومیتونی!! میری تو! یه قهوه سفارش میدی و وقتش رو میگیری...!همین...!

با خونسردی ساختگی در شیشه ای آن کافه را هل داد و با قلبی که حالا وحشیانه و از استرس خودش را به اینور و انور میکوبید وارد مغازه شد!

با وارد شدن هیبت سیاه رنگش به آن کافه ی چوبی،صداها رفته رفته،پایین رفت..گویا مشتری ها از قصد،مقداری از ولم صدایشان را کم کردند،به قدری کم که برای چند ثانیه،کافه در سکوت فرو رفت! انگار که اهالی آن مکان هم میخواستند از هویت مرد ماسک دار مرموز،سردربیاورند! اما خب! این سکوت چند لحظه ای بیشتر دوام نیاورد!! و با ادامه پیدا کردن صحبت های آنها،شکسته شد و به کمک مرد بزرگتر آمد و از استرس او کاست!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 15, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝘽𝙚𝙛𝙤𝙧𝙚 𝙔𝙤𝙪 𝙂𝙤!(𝙔𝙈)𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙Where stories live. Discover now