25

137 38 0
                                    

ویل:
به خاطر شغل بابام مجبور بودیم از این شهر به اون شهر بریم من هیچوقت دوست ثابتی نداشتم

آلانا:
من عاشق سه نفر شدم که اولیش بی ثبات بود دومیش یه قاتل سریالی بود سومیش برادر خودشو کشت

جک:
زن من سرطان داره و چند وقت دیگه میمیره من نمیتونم نبودشو تحمل کنم

جیمی:
من گیم و عاشق همکارمم اما نمیتونم بهش بگم چون اون خیلی احمقه

بورلی:
من بچه بزرگ تر بودم و همه مسئولیتا گردن من بود

هانیبال:
وقتی هشت سالم بود سرباز های روسی خواهرمو کشتنو باهاش سوپ درست کردن و به خوردم دادن

همه به هانیبال خیره میشن*

هانیبال:
مگه مسابقه کی از همه بدبخت تره نبود؟

جک چاقو رو دست هانیبال میده*
مرد بیا این چاقو بزن هممون بکش حق داری

Hannigram is funWhere stories live. Discover now