you're the only good thing in my life.

271 40 15
                                    

دست از تایپ کردن تو لپ تاپ مقابلش برداشت
کمی خودشو از رو صندلی عقب کشید و
دستاش رو بهم گره زد و سعی کرد با کشیدنشون خستگی وجودش و از بین ببره
ولی فایده داشت؟
چیزی از درد و غم و کوله بار مشکلات قلبش کم میکرد؟
یا فقط کمکی بود به نوشتن ادامه مقاله اش
مقاله هایی که مجبور بود هر شب بخاطرشون بیدار بمونه تا فردا صبح تحویل کسی بده که حتی یه ثانیه هم بهش نگاه نمیکرد
کسی که سونگ مینگی تمام این ۳ سال و تو اون اداره کار کرد
فقط به خاطر اون پسر ارشد
پسر سرد و ارومی که بیشتر از ۲ کلمه با هیچکی حرف نمیزد
کسی که شده بود تنها امید مینگی
تنها امیدش تو این زندگی پوچ
تنها گسی که بخاطرش تمام اون فشار های روانی رو تحمل میکرد
اما اون دلیل اون امید هیچوقت محلش نمیزاشت
دلیلی که مینگی همیشه براش تلاش میکرد اما هیچوقت به دست نمیاورد
جلوی ریزش اشک و از چشم هاش گرفت و به سمت جلو خم شد تا ادامه مقاله رو بنویسه که صدای تلفنش مزاحم کارش شد
بلند شد و به سمت تلفنی که خیلی کم بهش سر میزد رفت
اون کسیو نداشت که باهاش تماش بگیره
پس این وقت شب کی بود؟
وقتی تلفن و پیدا کرد
اسم مخاطب مدل های مختلفی از احساسات و به وجودش اورد
ترس؟خوشحالی؟استرس؟ذوق؟
جونگ یونهو؟اون پسره سرد چطور تونسته بود بهش زنگ بزنه؟
از همون ۳ سال پیش که باید شماره هاشون رو بهم میدادن مطمئن بود که یونهو حتی یکبار هم به اسم مینگی نگاه ننداخته
با لرزش دستی که گرفته بود اروم تماس و وصل کرد
نمیخواست خودش و مشتاق نشون بده
نباید خودش و بیشتر از این جلوی پسر مقابل خورد میکرد
_الو؟
از پشت خط صدای سرفه ای شنید و بعد اون صدای لعنتی تو گوشش سلام کرد
خودش بود
همونی که شنیدن صداش بیشتر از چندتاجمله همیشگی شده بود ارزوی مینگی

_جونگ یونهوام...احتمالا دیروقته ببخشید مقاله ای که زیر دستته باید تا قبل از ساعت ۵ صبح تحویل داده شه اگه میشه ادرست و برام بفرست الان بیام تحویلش بگیرم

به سختی تونست حرفای پسر و متوجه بشه
صدای لعنتیش تا عمق وجود مینگی رو احاطه کرده بود
چی میشد اگه صاحب این صدا متعلق به من بود؟
افکارش و کنار زد و گفت:راستش هنوز تموم نشده...به ساعت نگاه کرد و متوجه شد کمتر از ۲ساعت فقط برا تحویل دادنش وقت داره
احتمالا یونهو الان میخواست بکشتش
_ادرس و برات میفرستم بیا اینجا و هروقت تمومش کردم میدم ببریش
یونهو نفسی گرفت و با صدایی که سعی داشت اروم باشه گفت:دستگاه چاپ داری؟
مینگی خندش گرفت
شاید خندش از رو غم بود
یعنی یونهو حتی متوجه این نشده بود که اون هر روز مقاله هارو چاپ شده براش میاورد؟
اروم اره ای گفت و خودش تبدیل به کسی شد که مکالمه ارزوهاش رو به پایان رسوند
ادرس و براش فرستاد و به سمت میز کارش رفت
باید با سرعت تمومش میکرد
حدود نیم ساعتی گذشته بود که صدای در لرزش بدی رو تو بدن پسر انداخت
دستاش میلرزیدن و پاهاش حتی نای رسیدن به جلو در هم نداشتن
با دستای لرزونش در و باز کرد و چهره مرد موردعلاقش جلوی در نمایان شد
منتظر پسر موند تا بیاد داخل
یونهوهم معذب بود
احتمالا همه پسر ها وقتی عاشق میشن چندین و چند بار به خونه اوردن معشوقه هاشون رو تصور میکردن
ولی مینگی حتی این ماجرارو برای کار هم تصور نمیکرد
و الان اون اتفاق افتاده بود و جونگ یونهو روی کاناپه موردعلاقش نشسته بود
یه لیوان از قهوه ای که برای خودش درست کرده بود و جلوی یونهو گذاشت و ماگ خودش رو برداشت و درحالی که داشت به سمت میزش میرفت گفت:یکم دیگه صبر کنی تکمیل میشه

yungi oneshotWhere stories live. Discover now