.

684 86 7
                                    

با غلطی که روی تخت زد، با چسبیدن یه طرف صورتش به بالشت نرم و خنکش از لذت لبخندی زد ولی با حس اینکه کنارش خالیه، با تعجب و خواب‌آلودگی پلک‌هاش رو به زحمت از هم فاصله داد.

جای ددیش روی تخت خالی بود؛ جیمین نق‌نقی کرد و با مالش دادن چشم‌هاش، ملحفه‌ی سفید رنگ رو کنار زد و روی تخت نشست:

_ ددی؟

جونگ کوک که مشغول انتخاب کردن کراوات توی اتاق لباس بود، با شنیدن صدای پسرکش، همونطور که به خودش توی آینه خیره بود، کمی به عقب خم شد و از لای در به روی تخت خیره شد:

_ صبح بخیر بیبی.

جیمین لبخندی زد و آروم از روی تخت بلند شد.
دیشب به مهمونیِ تولد یکی از دوست‌های جونگ کوک دعوت بودن و حالا جیمین داشت بدن درد خفیفش رو احساس می‌کرد چون دیشب اندازه‌ی کل مهمون‌های توی اون پارتی رقصیده و خندیده بود!

البته که توی همه‌ی لحظات، جونگ کوک کنارش میخ شده بود و کسایی که به پسر یکی یدونه‌ش خیره می‌شدن، چشم‌غره‌های وحشتناکی می‌رفت!

همونطور که خمیازه می‌کشید و به بدنش کش می‌داد تا عضلات خشک شده‌ش کمی به خودشون بیان، قدم‌های آرومش رو به سمت اتاق لباس‌ها کشوند.

جونگ کوک که منتظر جواب جیمین بود، با نشنیدن صداش، با اخم محوی دوباره خم شد تا از بیدار بودن جیمین مطمئن بشه و با دیدن اینکه پسر نازش در حال اومدن به سمته، چیزی نگفت و تنها لبخندی بهش زد:

_ انگار خیلی خسته‌ای!

جیمین هومی گفت و چشم بسته خودش رو به جونگ کوک رسوند و توی آغوش خوشبو و گرمش فرو رفت:

_ احساس می‌کنم کمرم هرلحظه ممکنه کنده بشه!

جونگ کوک بوسه‌ای روی موهای جیمین زد:

_ امروز کمی استراحت کن؛ اگه بخوای، می‌تونم به هیونگ زنگ بزنم و بگم که بیاد پیشت تا جفتتون باهم استراحت کنین!

جیمین پوزخندی زد:

_ دیدم که نامجون هیونگ داشت تحریکش می‌کرد!

جونگ کوک نیشخندی زد:

_ جین هیونگم بدش نمی‌اومد!

جیمین بی‌خیال چشم‌هاش رو باز کرد:

_ حالا باید استراحت کنه تا کمر نصف شده‌ش بتونه به خودش بیاد!

جونگ کوک خندید و بوسه‌ی دیگه‌ای به روی موهای جیمین زد:

_ باید آماده بشم و برم شرکت؛ امروز یه جلسه دارم.

_ هوم؛ اول ببوسم بعد میرم تا بتونی به لباس پوشیدنت برسی.

جیمین سرش رو از روی سینه‌ی مرد فاصله داد و جونگ کوک خم شد تا لب‌های جیمینش رو ببوسه:

_ برو جونم؛ استراحت کن.

Morning SexDonde viven las historias. Descúbrelo ahora