Pt.6

175 37 11
                                    

_مينهو_

توي خونه،به جز تخت هامون هيچ چيز ديگه اي براي خوابيدن نداشتيم.جيسونگ توي توالت بود و بهترين وقت بود براي اينكه به مامان بگم.رفتم پايين پيش مامان

_مامان،نه پتو ي اضافي داريم نه بالش اضافه نه حتي يه تشك.چيكار كنم؟

مامان_مطمئني؟خب ديگه بهش گفتم بمونه.باهاش روي يه تخت بخواب.هردو پسريد چيز بد و عجيبي هم كه نيست

لبخند مضطربي زدم وسرمو خاروندم و همون موقع جيسونگ از توالت دراومد

مامان_جيسونگي،امشب بايد روي يه تخت با مينهو بخوابي.مشكلي كه نداره عزيزم؟

جيسونگ مثله من لبخند زد

جيس_اوه نه خانم لي مشكلي نيست.شبتون بخير

مامانم و جيسونگ توي اتاق ها بودن و من هنوز وسط حال وايستاده بودم.درهرصورت برگشتم توي اتاق و ديدم كه جيسونگ روي سمت راست تخت نشسته و داره با ليكس صحبت ميكنه

جيس_همه چيز خوبه ليكس نگران نباش.هي...به اون پسره هم بگو رو مبل بخوابه.شب بخير فردا ميبينمت

سرشو بالا آورد و لبخند زده

جيس_كدوم سمت ميخوابي هيونگ؟

_چپ

رفتم و روي تخت دراز كشيدم و چراغ خواب سمت خودمو خاموش كردم.جيسونگ هم دراز كشيد و به سقف خيره شد

جيس_هيونگ چرا تختت دو نفره اس؟

_اينطوري راحت ترم

چراغ سمت خودشو خاموش كرد و چشماشو بست

جيس_شب بخير هيونگ

تصميممو گرفته بودم.ميخواستم بهش بگم.روي تخت نشستم و بهش خيره شدم

_جيس؟ميخوام يه چيزي رو بهت بگم.نميدونم واكنشت چي ميتونه باشه ولي نميتونم بيشتر از اين توي قلبم نگهش دارم

چشماشو باز كرد و نگاهم كرد.چشماش توي تاريكي هم براق بودن.

جيس_چيشده هيونگ؟

_من...من ميخواستم بگم كه

گفتنش سخت بود برام.اگه براش يكي مثل ليكس بودم چي؟چشمامو بستم و تند تند گفتم

_من ازت خوشم مياد جيسونگ.دوست دارم كه باهم قرار بزاريم.ميدونم كه خيلي زوده ولي واقعيته

_جيسونگ_

چندلحظه فكركردم.حرفاشو تو ذهنم تحليل كردم.نتونستم خندمو كنترل كنم.چشماشو باز كرد و با نااميدي بهم نگاه كرد

_واي هيونگ...خيلي كيوتي

روي تخت نشستم و رفتم سمتش.لبخند زدم و بدون فكركردن،لبهاشو بوسيدم.كوتاه و آروم و البته،با همكاريه دونفره

ازش فاصله گرفتم و دراز كشيدم

_فردا براي صبحانه بريم يه كافه.اولين ديتمون رو با غذا شروع كنيم.شب بخيرعزيزم

پشتمو بهش كردم واز ذوق لباهامو گاز گرفتم.باورم نميشد.من بوسيدمش.ما كلا سه روزه كه همو ميشناسيم.زيادي زود بود اما منم ازش خوشم ميومد.تقريبا 5 دقيقه روي تخت نشسته بود و حركت نميكرد.بلاخره دراز كشيد و خوابيد.چشمامو بستمو سعي كردم به بوسه مون فكر نكنم.كه البته موفق هم نشدم

---------------------------------------------------------------------------------------------

هاي استي~

ميدونم كه زود اوكي شدن ولي خب اين فيك كلا قراره 8 يا 10 پارت باشه بخاطر همين دوست داشتم كه زودتر باهم اوكي شن

و در آخر اگه خوشتون اومد ممنون ميشم ووت بديد و كامنت بزاريد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 02, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Shelf 18(Minsung)Where stories live. Discover now