✲ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 𝟢𝟢 ✲

119 31 6
                                    

-

«ولی کاغذ من بود و تو بدون اجازه برداشتیش!»

«تو اون کاغذ رو نمی‌خواستی!»

«تو از کجا می‌دونی نمی‌خواستمش؟»

«چون از دفترت جداش کرده بودی و می‌خواستی بندازیش دور. اگه این‌قدر ناراحتی می‌تونم کلی کاغذ دیگه بهت بدم.»

«نه من ناراحت نیستم و هر کاغذی رو هم نمی‌خوام. دقیقا شکل همونو می‌خوام!»

«خب برات کلی کاغذ شبیه اون می‌خرم.»

«نه! اصلا من خودشو می‌خوام! فقط و فقط همون!»

احتمالا این پنجمین باری بود که طی یک ساعت اخیر، این مکالمه توی اتاق شنیده می‌شد. معلم مین بقیه جمله‌ها رو از بر بود و بدون شک ادامه‌ش این‌طوری پیش می‌رفت:
«خب بیا! اینم کاغذت!»
«نه! این کاغذ من نیست. تو تاش زدی و روش نقاشی کشیدی‌. من کاغذ خودمو می‌خوام!»

آقای مین پیشونیش رو خاروند و نگاه تاسف‌باری به دو پسر بچه‌ای که رو‌به‌روی هم ایستاده بودن و یک ساعت تمام مشغول داد کشیدن سر هم‌دیگه و درگیر بحث درباره موضوعی بی‌خود و پیش‌ پا افتاده‌ای بودن، انداخت. آدمی نبود که کار‌کردن با بچه‌ها رو بلد نباشه، چون محض رضای خدا شغلش توی سر و کله زدن با این موجودات بی‌منطق خلاصه می‌شد، اما تو این یک مورد استثنائا گیر کرده بود و واقعا نمی‌دونست چه جوری باید قضیه رو جمع‌وجور کنه.

همون‌موقعی که آقای مین برای چندمین بار نفسش رو با حرص بیرون داد و دست به کمر شد، خانم سوک مثل فرشته‌ای -بدون بال- وارد اتاق شد تا به داد اون مرد بیچاره برسه.

«خانم سوک... لطفا! من زبون این‌ها رو نمی‌فهمم!»

«خودم درستش می‌کنم آقای مین.»

معلمی که تازه وارد شده بود، بلافاصله جواب داد و آقای مین رو از جیغ و داد پسرها نجات داد. اون دو پسر جوری مشغول دعوا کردن بودن که حتی نفهمیدن خانم سوک کنارشون ایستاده، برای همین معلمشون مجبور شد صداش رو از حالت عادی بالا ببره و نگاهشون رو جلب کنه:
«لی فلیکس! هوانگ هیون‌جین! دیگه کافیه!»

سر دوتا پسر بچه‌ای که کمی جا خورده بودن، به سمت خانم سوک برگشت و فقط یک ثانیه طول کشید تا هیون‌جین چهره مظلومی به خودش بگیره و شروع به تعریف ماجرا بکنه:
«خانم سوک... می‌دونید این پسره با دفترم چی کار کرده؟!»

«هی! من با دفترت کاری نکردم! چی می‌گی!»

قبل از این که هیون‌جین و فلیکس دوباره به هم‌دیگه بپرن، خانم سوک یک بار دیگه «کافیه!» رو داد زد و بعد دست‌هاشو روی شونه هر کدوم از پسرها گذاشت. کمی خم شد تا هم‌قدشون بشه و با آرامشی که توی مدرسه به‌خاطرش معروف بود، ادامه داد:
«خب... می‌خوام حرف‌های هر کدومتون رو تک به تک بشنوم. فقط باید بهم قول بدید وقتی یکی حرف می‌زنه، اون یکی ساکت باشه و وسط حرفش نپره. خیالتون راحت، به هر دوتاتون فرصت می‌دم تا صحبت کنید. باشه؟!»


«بله خانم معلم‌...»
هیون‌جین و فلیکس نه ساله هم‌زمان جواب دادن و خانم سوک اول از هیون‌جین خواست حرف بزنه.

کل داستان از این قرار بود که هیون‌جین ورقه‌ای رو از دفتر مورد علاقه‌ش -که مادرش شخصا بهش هدیه داده بود- می‌کنه و روی میز می‌ذاره تا بعدا دور بندازه، اما فلیکس اون ورقه‌ رو می‌بینه و تصمیم می‌گیره تا یک اوریگامی قورباقه‌ای باهاش بسازه‌. فلیکس با استفاده از ماژیک‌ها و خودکار جامدادی هیون‌جین، برای قورباقه‌ش بینی و چشم می‌کشه و حتی پوستش رو هم بیش‌تر به پوست همون حیوون شبیه می‌کنه. اما یک‌دفعه هیون‌جین از راه سر می‌رسه و ناراضی از کاری که فلیکس با وسایلش و مخصوصا ورقه‌ی عزیز دلش کرده، بحثشون می‌شه. قضیه زمانی به دفتر و معلم‌ها می‌رسه که هیون‌جین موقع دعوا موهای فلیکس رو می‌کشه و پسرک دیگه هم با جیغش کل ساختمانو روی سرش می‌ذاره. اون‌جا بود که هم‌کلاسی‌ها به خودشون اومدن و این مورد رو به دفتر گزارش کردن.

خانم سوک به فلیکس و هیون‌جین فرصت داد از سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کنن، هر چند که خودش از قبل خلاصه‌ش رو از مدیر شنیده بود و از اتفاقات خبر داشت. موقعی که بچه‌ها صحبت می‌کردن، با سر تکون دادن و با گفتن چیزهایی مثل «که این‌طور‌...» یا «پس ماجرا از این قرار بوده!» به پسرها اطمینان می‌داد که داره حرف‌هاشون رو با جون و دل می‌شنوه و براشون ارزش قائله.


بالاخره بعد از نیم ساعت تعریف‌کردن، حرف هر دو پسر تموم شد و این بار نوبت خانم سوک بود تا وارد عمل بشه:
«ازتون می‌خوام همون‌طوری که من به حرف‌هاتون گوش دادم، بهم گوش کنید و خیلی خوب به حرف‌هام فکر کنید.»

زن رو به فلیکس کرد و ادامه داد:
«لی فلیکس... تو کاغذی که هیون‌جین از دفترش جدا کرده بود رو بدون اجازه اون برداشتی و باهاش اوریگامی درست کردی. این کارت اشتباه بود، خودت هم می‌دونی که ما نباید بدون اجازه وسایل دیگران رو برداریم.»
«ولی معلم... اون کاغذ رو نمی‌خواست!»

«حتی اگه کاغذ رو نمی‌خواست، باز هم حق اونه که درباره‌ش تصمیم بگیره و تو نباید بدون اجازه‌گرفتن از هیون‌جین بهش دست می‌زدی. تصور کن یکی وسایل‌های خودت رو بدون اجازه برداره و باهاشون کاردستی درست کنه، اگه تو باشی ناراحت نمی‌شی؟»

و پسرک سرش رو پایین انداخت و با پاهای بیرون‌زده‌ی‌ قورباقه خوشگلی که درست کرده بود، ور رفت.

«می‌بینی...‌ اگه خودت هم بودی ناراحت می‌شدی. پس کارت غلط بوده و باید به‌خاطرش از هیون‌جین عذرخواهی کنی. و تو هیون‌جین...»


خانم سوک این‌دفعه نگاهش رو به پسر بغل دستی داد:
«تو هم موقع دعوا موهای فلیکس رو کشیدی و بهش آسیب رسوندی. اگه بچه‌ها جلوتون رو نمی‌گرفتن ممکن بود آسیب جدی‌تری به فلیکس وارد بشه و این اصلا درست نیست، مگه نه؟»

«بله خانم...»

«پس این کار تو هم اشتباه بوده و باید از فلیکس معذرت بخوای.»

معلم سی‌و‌خورده‌ای ساله به پسرهایی که توی افکارشون سیر می‌کردن لبخند زد و سرشون رو ناز کرد:
«حالا هم هر دوتاتون صمیمانه از هم عذرخواهی می‌کنید و به من قول می‌دید که دیگه این کارها رو تکرار نمی‌کنید.»

خوشبختانه خانم سوک به اندازه‌ای برای هر دوتاشون دوست‌داشتنی بود که به حرفش گوش کنن، برای همین به سمت هم‌دیگه برگشتن تا عذرخواهیشون رو ابراز کنن، اما وقتی چشم‌هاشون به هم افتاد، حالت صورتشون عوض شد. حالا به خوبی از قیافه‌شون مشخص بود که هنوزم دل خوشی از هم‌دیگه ندارن و ناراحتیشون فروکش نکرده.

«اول تو بگو...»

«برای چی اول من بگم! تو بودی که کاغذم رو برداشتی!»

«نه! گفتم اول تو بگو!»

و نزدیک بود قضیه‌ی «کی باید اول عذرخواهی کنه!» به موضوع جدیدی برای جدل بین پسربچه ها تبدیل بشه، اما خانم سوک به‌موقع پیشنهاد راضی‌کننده‌ای بهشون داد:
«بیاید این کار رو بکنیم. من تا سه می‌شمارم، و شما هم بعدش هم‌زمان از هم‌دیگه عذرخواهی می‌کنید. چه طوره؟»

خانم سوک منتظر جواب فلیکس و هیون‌جین نموند و بلافاصله با طمانینه تا شماره‌ی سه شمرد. خوشبختانه دقیقا زمانی که گفتن عدد «سه» تموم شد، فلیکس و هیون‌جین با هماهنگی کامل «ببخشید!» رو با صدایی که به زور شنیده می‌شد گفتن. همین که پسرها حاضر به عذرخواهی‌کردن شدن، موفقیت بزرگی بود و خانم سوک باید به همین قناعت می‌کرد:
«خیلی هم خوب! حالا وقتشه برید سر کلاستون که تقریبا یک زنگ کامل رو از دست دادید.»

فلیکس و هیون‌جین نه‌ساله از معلمشون هم عذرخواهی کردن و بعد از خم‌شدن به نشانه‌ی احترام، با قدم‌هایی که عین هم برمی‌داشتن از اتاق بیرون رفتن‌.

«ممنونم خانم سوک! اگه شما نبودید مجبور می‌شدیم به خانواده‌هاشون زنگ بزنیم و اون‌وقت دردسر می‌شد!»
آقای مین با خوشحالی گفت و انگشت شستش رو به نشونه‌ی لایک بالا گرفت.

خانم سوک لبخند کم‌رنگی زد و نگاهش دوباره به در بسته‌ی اتاق معلم‌ها برگشت. دعوای فلیکس و هیون‌جین تموم شده بود، اما فقط موقتا! در حال حاضر خانم سوک فقط می‌تونست امیدوار باشه که این حالت تا بیش‌ترین زمان ممکن ادامه پیدا می‌کنه.

هر چند که هنوز پنج دقیقه هم از زمانی که فلیکس و هیون‌جین از اتاق بیرون رفتن نگذشته بود که یکی از بچه‌های هم‌سن‌وسال اون‌ها سراسیمه خودش رو به دفتر رسوند و به آقای مین -تنها معلم حاضر در اتاق- گفت:
«معلم مین! فلیکس و هیون‌جین دوباره دارن دعوا می‌کنن!»

و مرد چهل‌ساله که حالا به‌خاطر در باز شده فریاد‌های گوش خراش دو پسربچه رو می‌شنید، فقط تونست لبخند عصبی بزنه.

«تو حق نداشتی کاغذ منو بندازی سطل آشغال!»

«اما اون اوریگامی رو من درست کردم و می‌تونم هر کاری دلم می‌خواد باهاش بکنم، هوانگ هیون‌جین!»
«تو کاغذ منو برداشته بودی لی یونگ‌بوک! کاغذ من!»

«چی؟! من بهت گفته بودم نباید یونگ‌بوک صدام کنی! اسم من فلیکسه! لی فلیکس!»

«لی یونگ‌بوک لی یونگ‌بوک لی یونگ‌بوک!»

«هوانگ هیون‌جین!!!»

-


کلمه‌ی Basorexia به معنی‌ "میل شدید و بیش‌ از حد به بوسیدن یک فرد"ـه.

از اون جایی که دنیای امگاورس فرصتیه برای امتحان کردن چیزهای جدید و دست نویسنده بازتره، بعضی از قوانین همیشگی امگاورس در این نوشته رعایت نشدن و فقط جزو قوانین ویژه همین دنیا به حساب میان. همین طور بعضی جاها از کلماتی استفاده شدن که شاید در دنیای ما بی؜‌معنی باشن، اما در بسورکسیا مفهوم خودشون رو دارن.

این نکته رو هم یادآوری کنم که ژانر مدرسه‌ای نداره، این چپتر فقط قرار بود بخشی از روابط هیون‌جین و فلیکس رو بهتون نشون بده. و همین‌طور ژانر رمنس رو هم ننوشتم، چون به‌نظرم بستگی به خودتون داره که داستان عاشقانه باشه یا نه. (خیلی مشتاقم نظرتون رو بدونم!)

بسورکسیا نوشته؜ای کوتاه هست که با احتساب چپتر صفر، در مجموع پنج چپتر داره. روزهای آپ این چند شاتی سه؜‌شنبه (در واتپد) و چهارشنبه (در چنل) هستن.

از سازنده این پوستر هم به طور ویژه؜‌ای تشکر می؜‌کنم، چون ادیت قشنگش دلیلی شد تا بسورکسیا بوکی جدا از Piece باشه. و همین؜‌طور، از کیانای عزیزم ممنونم که بتاریدر این داستان بود و در رفع شدن نواقص بسورکسیا نقش مهمی داشت.

「 𝖡𝖺𝗌𝗈𝗋𝖾𝗑𝗂𝖺 」Место, где живут истории. Откройте их для себя