پیرمرد و دریا - ارنست‌ همینگوی

14 4 1
                                    

من چیزی از گناه سر در نمی‌آورم
و تازه مطمئن نیستم که اعتقادی هم به آن داشته باشم.
شاید کشتنِ ماهی گناه بوده باشد.
به گمانم گناه بود؛ حتی اگر برای این کشته باشمش که خودم را زنده نگه دارم و شکم چند نفر دیگر را سیر کنم.
اگر اینجور باشد، هرکاری گناه است.
به فکر گناه نباش.
حالا برای فکر کردن درباره‌‌ی گناه خیلی دیر شده.
تازه بعضی از مردم پول می‌گیرند تا به گناه فکر کنند.
بگذار همان‌ها به فکر گناه باشند.
تو برای این به دنیا آمده‌ای که ماهیگیر شوی!

کتابخانه‌ی آتوسا📚Where stories live. Discover now