روی کاناپه نشسته بود. نمیدونست چرا یهویی یاد گذشته افتاده بود ،یاد اولین باری که اون چشمای درشت و براق رو برای اولین بار دید . قلبش هنوزم با یادآوری اون لحظه به تپش افتاد با اینکه تا اون موقع به صورت قطعی نمیدونست که به پسرا هم گرایش داره ولی به احساسی که اون لحظه تجربه کرد آگاه بود. میدونست اون پسر نوجوون راه قلبشو باز کرده. روزهای زیادی بود که با اشتیاق سعی میکرد اون پسر رو از علاقه ی خودش با خبر کنه اما در آخر صمیمیت معشوقش با دوست صمیمیش بیشتر بود .حس میکرد اون ترسیده ،حس میکرد اون مثل خودش نیست که نسبت به اینجور گرایشا آشنایی داشته باشه ولی این چیزا اشتیاقشو کم نمیکرد انگار شخصیت برونگراش داشت کار دستش میداد و نمیذاشت این حس فقط تو قلبش بمونه و دفن بشه.حتی براش مهم نبود اگه نتیجه ای نمیداد فقط میخواست تلاش خودشو بکنه ولی دیگه گاهی اون پسر چشم درشت از حد میگذشت. انگاری که توجه بیش از اندازه ی جیمین باعث شده بود اون حس کنه میتونه هر جوری رفتار کنه و یا هر حرفی بزنه چون در نهایت جیمین دوستش داشت.
هیچ وقت روزی که از تمام این اتفاقات سرخورده شده بود یادش نمیرفت.
بعد از اون تصمیم گرفته بود همه چیو توی دلش نگه داره ،حس میکرد قلبش آکنده از ناراحتی و دلخوریه ولی این خاصیت عشقه که بازم با دیدنش قفسه ی سینش از تپش های محکم قبلش ،درد میگرفت.
با صدای در و قدم هایی که به سمتش برداشته میشد از فکر بیرون اومد
_هیونگ چه کار میکنی
با دیدن چشمای بغض آلود جیمین صورتش رو گرفت
_جیمینا چیزی شده ؟ چرا چشمات اشکیه؟
جیمین سرشو به طرفین تکون داد انگار نمیخواست در موردش حرف بزنه.تو دلش خودشو مسخره میکرد که بعد از سال ها با عبور از اون اتفاقات بازم بغض میکنه.
_بهم بگو چی شده .من کاری کردم؟
انگار جیمین منتظر این حرف بود تا بغضش بترکه و شروع به گریه کنه
با همون حالت شروع به حرف زدن کرد
+من ... من معذرت میخوام...دارم با یادآوری یه سری چیزا به صورت ... به صورت مسخره ای خودمو عذاب میدم اصلا...اصلا نفهمیدم چی شد یهو
قلب پسر کوچیکتر پر از غم شد میتونست حدس بزنه جیمین در مورد چی داره حرف میزنه
بهش نزدیک تر شد و سرشو روی شونه ی چپش گذاشت
_معذرت میخوام عشقم (روی سرش بوسه ای گذاشت)
_معذرت میخوام عزیزم (اینبار بوسه ی شیرینی رو شقیقهش گذاشت)
جیمین همونجوری سرشو چپ و راست کرد میخواست به کوک بفهمونه لازم نیست عذر خواهی کنه
جونگکوک دوباره صورتشو تو دستش گرفت با انگشت شستش سعی میکرد اشکای صورت عشقش رو کنار بزنه.
ولی خودش این وسط شروع به گریه کرده
بود!
جیمین انگار با دیدن این حالت جونگکوک به خودش اومد
+هی جونگکوکا گریه نکن .ببخشید من یهو عقلمو از دست دادم ببخشید
با تموم شدن حرفش لب کوک رو بوسید
+عزیزم کافیه لازم نیست خودتو سرزنش کنی
جونگکوک سرشو به نشونه تایید تکون داد و صورتشو پاک کرد
جیمین دچار عذاب وجدان شده بود .همینجوری که با خودش کلنجار میرفت جونگکوک از پشت مبل رو زمین چیزی رو برداشت. دست گل لیلیوم نارنجی با تیپ قهوه ای کوک همخوانی داشت
جیمین با ذوق اونو از دست کوک گرفت و همزمان با گذاشتن دست راستش کنار گوش کوک دوباره جونگکوک رو بوسید
_بیبی اینا خیلی خوشگلن هیونگ دوستشون داره
جونگکوک با لبخند به جیمین نزدیک شد با بسته شدن ناخودآگاه چشمای جیمین، لبخندش عمیق تر شد، روی پلکای پف کردش رو آروم بوسید. جیمین چشماش رو باز کرد ولی بوسه ی دوم روی نوک بینی نخودیش فرود اومد.
مردمک چشمای کوک بین لب و چشمای جیم در گردش بود .
-روزی نیست که خودمو سرزنش نکنم جیمینا .هر روز با دیدنت به خودم میگم اون همه حماقت و بچگی رو چطور میتونستم داشته باشم.من خیلی عاشقتم هیونگ خیلی زیاد
جیمین لبخند لرزونی زد
جونگکوک متوجه نشد کی طاقتش برای نگاه کردن به لبای جیمین تموم شد و روی مبل هلش داد . دسته گلی که تو دستای جیمین جا خوش کرده بود روی زمین افتاد.
لب هاشون اول آروم روی هم بودن ولی بعد از ثانیه ای با حس تشنگی مهمون زبون های هم شدن. فضای نشیمنگاه هر لحظه گرم تر میشد و بهونه ی خوبی برای دراوردن لباس های تو تنشون شده بود .
صدای نفس نفس و مکیدن ناشی از بوسه ها با صدای تلویزیون درامیخته شده بود .
جونگکوک با چشمای خمار روی لب جیمین با صدای گرفته لب زد
_جیمیناه...
جیمین پاهای خودشو دور کمر جونگکوک جا داد تا بهش توی بلند شدن کمک کنه
جونگکوک با فهمیدن منظورش به سمت اتاق قدم برداشت .در این فاصله فقط سفت همدیگرو بغل کرده بودن و ضربان قفسه های ی سینشون سعی در هماهنگ شدن داشتن.
جیمین با قرار گرفتن روی تخت جونگکوک رو هم با هل دادن انداخت و روش قرار گرفت
چشمای جونگکوک هنوزم درشت و درخشان بودن
+این چشما هنوزم منو گول میزنه
جونگکوک انگار منتظر همچین حرفی بود ولی قبل از پیدا کردن فرصت برای حرف زدن
گردنش زیر لبهای جیمین بوسیده شدو شب با آوای بوسه ها و ناله ها و صدای کم تلویزیونی که هنوز روشن بود ادامه پیدا کرد