Ch 07

516 111 253
                                    

هایکوان لبه کتش رو گرفت و بعد از زدن دکمه قفل سوییچ ماشین به سمت کافه راه افتاد. از پشت پنجره زانجین رو دید که روی صندلی نشسته و با پای چپش ضرب گرفته بود و این حدسش رو درمورد اینکه "حتما اتفاقی افتاده" قوی‌تر میکرد.

صدای زنگوله آویزی دم در، باعث شد زانجین سرش رو بالا بگیره؛ هایکوان بود. زانجین نفس حبس شده‌ش از سر جذابیت هایکوان رو بیرون فرستاد.

"رو اصل موضوع تمرکز کن زانجین!"

زانجین توی ذهنش به خودش تشر زد و با لبخند سر جاش ایستاد.

-گه‌گه.

هایکوان روبه‌روی زانجین قرار گرفت و لبخند عمیقی بهش زد؛ اولین بار بود که با اون تو یه همچین موقعیتی قرار میگرفت.

+خوبی؟ بشین.

زانجین نشست و سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد. هایکوان کتش رو از تنش خارج کرد و روی تکیه‌گاه صندلی گذاشت، صندلی رو عقب کشید و نشست و تمام مدت زانجین داشت تمام تلاش لعنتیش رو میکرد که حواسش رو از عضلات بازوی اون مرد که توی پیرهن سفیدش به شدت خودنمایی میکردن بگیره!

-خوبم، شما خوبید؟

هایکوان نگاهی به اطرافش انداخت.

+خوبه، منم خوبم. خیلی منتظر موندی؟

زانجین ساعتش رو نگاه کرد.

-نه فک کنم پنج شیش دقیقه.

قطعا دروغ میگفت. در واقع اون از نیم ساعت پیش اونجا حاضر شده بود چون استرس داشت و میخواست تو اون کافه یه بار دیگه حرف‌هاش رو تمرین کنه.

+متاسفم...

هایکوان گفت و سریع ادامه داد:

+چیزی سفارش ندادی؟

زانجین با حرکت سر، "نه" رو اعلام کرد و هایکوان بلافاصله دستش رو بالا برد تا گارسون به سمتشون بیاد.

+اولین باره که اینجا میام، کافه دنجیه.

"جمله‌ی کلیشه‌ایِ نشون دهنده‌ی شرایط معذب‌کننده."

زانجین فکر کرد و بعد گفت:

-منم اولین بارمه و موافقم.

همون لحظه گارسون که دختر نسبتا قد کوتاهی بود رسید و منو رو دست هایکوان داد.

++چی میل دارید؟

هایکوان منو رو جلوی زانجین گذاشت.

+انتخاب با تو.

زانجین سعی کرد با اعتماد به نفس به‌نظر برسه. تمام علت حضورش اونجا حرف زدن درمورد یه موضوع مهم بود که با جذابیت هایکوان، رفته‌رفته داشت اهمیتش رو از دست میداد.

-عامممم...

زانجین نگاه سرسری‌ای به منو انداخت.

-من یه وایت چاکلت میخورم.

Blue | YizhanWhere stories live. Discover now