Videotape

235 6 53
                                    

کل هفته در سئول هوای سرد و بارانی پیش بینی شده و از شما...

رادیو رو قطع کرد و پشت دخل ایستاد.
نگاه بی تفاوتش رو دور مغازه ی خلوت و ساکت گردوند.
نمیدونست چرا این ساعت از شب باید باز باشه وقتی هیچکس به سرش نمیزنه ساعت هشت شب توی پاییز بخواد فیلم اجاره کنه.
بازدم خسته اش رو بیرون داد و بی حوصله ظرف های نودل اماده ای که برای شام خورده بود رو داخل پلاستیک ریخت و گوشه ای گذاشت.

نگاهی به جعبه های باز نشده انداخت و تصمیم گرفت الان که سرش خلوته فیلم های جدید سال ۲۰۰۰ رو در قفسه ی تازه نصب شده بچینه.

درنگ نکرد و با کاتر به جون جعبه ها افتاد.

فیلم هارو مطابق با ژانرشون دسته بندی کرد و چید و چندتایی هم نشون کرد تا بعدا ببینه.

جونگکوک فیلم باز قهاری بود و این رو مدیون پدر خدابیامرزشه که چهل سال این مغازه رو گردوند و الان هم اداره اش به پسرش رسیده.

بعد از چیدن دی وی دی ها با وسواس زیاد، پلاستیک آشغال هارو برداشت و بیرون رفت تا توی سطل زباله بندازه و وقتی برگشت با کمال تعجب مردی بلند قد رو دید که داره تو قسمت فیلم های ترسناک جست و جو میکنه..
گلوش رو صاف کرد و با تردید گفت:

"سلام قربان..کمکی ازم برمیاد؟"

مرد لاغر اندام برگشت و جونگکوک تونست صورت سفید و خیس از بارونش رو ببینه.لبخندی زد که از نظر جونگکوک اصلا دوستانه نبود:

"سلام..تعطیل که نبودید؟چون زده بود باز است"

"نه بازه..فیلم خاصی مد نظرتون هست؟"

مرد کمی مکث کرد و بعدش جواب داد:

"نه"

جونگکوک عاشق این قسمت از کارش بود. اون میتونست درباره همه ی فیلم ها حرف بزنه و به افراد مشتاق معرفیشون کنه، پس ناخوداگاه لبخند زد و سمت مرد رفت و مثل یک حرفه ای گفت:

"خب این قسمتی که شما هستین مربوط به فیلم های ترسناکه..میدونین خود فیلم های ترسناک دستبه بندی شده اند و فقط بگین چه تایپی دوست دارین!؟"

جونگکوک نگاهی به چشم های تیره ی مرد انداخت.
مرد ساکت بود و حتی با رعد و برقی که یک دفعه ای بلند شد و لرزی به تن جونگکوک انداخت، مرد حتی پلک هم نزد.
بالاخره صدای خش دار و سردش شنیده شد که میگفت:

"فقط یک فیلم بده"

جونگکوک بادش خوابید و سری تکون داد..نگاهی به فیلم ها انداخت و موردعلاقه اش رو بیرون کشید و با لبخندی که حالا کمی محو بود اون رو به مرد داد و سمت دخل رفت.
صدای قدم های سنگین مرد شنیده میشد که داره دنبالش میکنه.

"میشه ده وون"

مرد سری تکون داد و کیف پولش رو دراورد.
جونگکوک ادم فضولی نبود اما نمیتونست نگاهش رو از کیف پول عتیقه ی مرد بگیره، یادش میومد پدربزرگش از اینا داشت.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 26, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ScenarioWhere stories live. Discover now