بعد از کلی جلو رفتن به غاری که از اون نوری میومد رسیدن. به محض ورود و مقداری جلو رفتن ، سوبین چیزی رو در درون خودش حس کرد. متوجه شد که قدرتاش دارن بر می گردن ، ولی چیزی نگفت و فقط طی غار پر پیچ و خم به جلو رفتن.
هر چی جلو تر و جلو تر می رفتن ، سوبین حجم قدرت بیشتری رو حس می کرد. از اون طرف یونجون هرچی جلو تر می رفتن ، میزان بیشتری از انرژی منفی ای که به سمتش میومد رو حس می کرد. حسایی به رنگ ترس ، خشم ، غم و .. بی دلیل بهش هجوم میوردن و اون لحظه به لحظه نزدیک تر و نزدیک تر کنار سوبین که انگار تنها انرژی مثبت تو فضا بود ، حرکت می کرد.
جلو و جلو تر می رفتن. آخرای غار رسیده بودن و سوبین حالا میتونست تمام قدرتش رو در وجودش حس کنه و از این موضوع خوشحال بود. بعد از کلی راه رفتن ، از غار خارج شدن و بالاخره به جنگل اکلیپس رسیدن که ناگهان چیزی به بازوی سوبین چنگ زد.سوبین متعجب برگشت و با دیدن یونجون که ترسیده و داره آروم آروم اشک میریزه ، در حالی که داشت مثل بید میلرزید ، شوکه شد. سوبین کاملا فراموش کرده بود که انرژی منفی جنگل اکلیپس فقط روی فرشته هایی مثل اون تاثیر نداره و یونجون مثل هر انسان دیگه ای ، به انرژی منفی جنگل واکنش نشون میده.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Angel of Dreams
Fanfic"+: .. و فرشته رویاها قدرتش رو از دست داد و به خواب عمیقی فرو رفت ، تا روزی برسه که فردی لایق ، اون رو از خوابش بیدار کنه و به اون کمک کنه که دوباره قدرت هاشو به دست بیاره و کمکش کنه تا با کابوس مقابله کنه تا دیگه هیچکس هرگز کابوس نبینه .." ...