ᴘᴀʀᴛ 𝟷𝟷_ᴄʜᴀɴɢᴇ

92 12 5
                                    

دانشگاه برای من چالش بزرگی بود. دانشجویی توی فیلم و سریال همیشه نشون دهنده روابط اجتماعی و جوانی بود. میدونستم هیچوقت قرار نیست چنین چیزی رو تجربه کنم ولی انتظار اون اتفاق رو هم نداشتم.

به خاطر دارم، اون روز به چک آپ رفتم. این کاری بود که بعد از ورشکست شدن شرکت بابا حتی فکر کردن بهش هم تقریبا غیرممکن بود!
توی اون زمان احساس ضعف شدید میکردم. بقیه میگفتن بخاطر اینه که خیلی سرگرم درس شدم و باید به خودم استراحت بدم.

فکر میکردم حق با اوناست و یک مدت کوتاه سعی میکردم سمت درس و کار نرم.
ولی تغییری حس نمیکردم. پنج جا از بدنم به طرز هول ناکی قرمز شده بود و بی حس.

حتی پرستاری که معاینم میکرد هم شوکه شده بود!

قرمزی ها شکل هندسی خاصی نداشتن. درحال فتح تمام بدنم بودن.
روزی که برای تحویل جواب آزمایش رفته بودم، لکه‌ها به رنگ آبی دراومده بودن. آبی ای مثل رنگ ارکیده ها. کمتر احساس بی حسی میکردم.

جواب آزمایش خیلی عجیب بود. همه چیز توی بدنم عادی بود!
نپرسیدم که چرا، حالم داشت بهتر میشد و امتحانات داشت نزدیک میشد.

تمام اینا بهانه‌ای بود تا حواسم از روی 'ادامه دادنی' که اسمش رو گذاشته بودم 'زندگی' پرت نشه. داشتم تظاهر میکردم با اهمیت ندادن به خودم، به صلاح خودم پیش میرم.

خنده داره! این کاریه که معمولا انجامش میدم، چه در این زمان، چه در گذشته.

احساس میکنم توی گذشته گیر افتادم. دراون زمان که توی لباس فرم کتک میخوردم و تو به کمک من اومدی. بارها به اون زمان فکر میکنم و میگم: کی عاشقت شدم. گاهی خودم رو برای به خاطر نیاوردن سرزنش میکنم.

تو تایپ ایده ال من نبودی، من هیچوقت برای تو مهم نبودم، ما برای همدیگه ساخته نشده بودیم...
میدونی؟ قلبم تیر میکشه وقتی این حقیقت که تو متعلق به من نیستی و عاشق من نبودی رو به خودم یادآوری میکنم.

انگار تو یک سلبریتی هستی و من یک طرفدار دلباخته. هرچقدر که بگم عاشقتم متوهم تر بنظر میرسم.

Du hast das Ende der veröffentlichten Teile erreicht.

⏰ Letzte Aktualisierung: Oct 22, 2023 ⏰

Füge diese Geschichte zu deiner Bibliothek hinzu, um über neue Kapitel informiert zu werden!

┆𝐀𝐧𝐭𝐢-𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐭𝐢𝐜┆𝐂𝐘𝐉Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt