_یادم میاد، زمستون سال پیش بود که بابا ورشکست شد.
خانوادمون ازهم پاشید. چندماه بعد هم بابا به دست طلبکارا کشته شد.
انگار همین دیروز مامان بهم گفت پدرت رو فراموش کن، اون حرومزاده دیگه مرده، فامیلی توهم دیگه جونگ نیست.
روزی که با مامان رفتیم تا فامیلی من رو عوض کنه، مثل خاطرات امروز واضح و روشنه.
تنها خواسته مامان اینه که من بتونم توی یه دانشگاه معتبر و خوب قبول بشم و بتونم یه شغل پردرامد داشته باشم. آره، کاملا درسته، من تنها امید اونم.
این فقط یک چهارم بدبختیای منه.
از روزی که بابا ورشکست شد، من هم تغییر کردم؛ دیگه اون پسر باحال دبیرستان نبودم.
وقتی که دوستام_آدمایی به اصطلاح دوستام_فهمیدن بابام دیگه اون میلیاردر قبل نیست
منو مسخره کردن، تا یه مدت کوتاه حتی کتکمم میزدن ولی بعد چون دیگه از پس مخارج مدرسهای به اون گرونی بر نمیومدیم، از اونجا به مدرسهی سطح پایین تر بورسیه شدم.
درسته اون مرحله از زندگیم بهم یاد داد، هیچکس، هرگز قرار نیست تا وقتی که پول نداری کمکت کنه. ولی تو، اون روز بهم نشون دادی توی اون همه تاریکی و فساد، همیشه یک نور یا حداقل یک جرقه وجود داره.اون روز توی سِومین ملاقاتمون تو برای تشکر کردن از من، من رو به کافه دعوت کردی و برام کیک شکلاتی و آیس کافی سفارش دادی. تو پولدار بودی، اینو میشد از روی طرز لباس پوشیدنت فهمید یا شاید من خیلی به تو و استایلت توجه میکنم.
از من داستانمو پرسیدی. وقتی دیدمت انقدر هیجان زده بودم که فراموش کردم ازت بپرسم منظورت از تولد 1 میلیون سالگیت چیه.
تو در جواب به زندگی من گفتی داستانت رو آخرین بار توی سال 2000 از یکی از بیمارام شنیدم. ولی فراموش نکنیم بزرگترین جرقه،جرقه آتیشیه که میتونه نابودت کنه.
حرفایی که اون روز زدی، امروز قابل درک تره. شاید اگه اون روز نجاتم نمیدادی، اون جرقه هرگز شکل نمیگرفت.
تاریخی که اون روز نام بردی 6 سال قبل از تولد من بود برای همین کنجکاو بودم که بدونم تو چند سالته. یادم اومد، همون لحظه یادم اومد. پس پرسیدمش
منظورت از تولد 1 میلیون سالگیت چی بود؟
درست همون لحظه بود که همهچیز، به غیر از تو برای من ثابت شد. انگار زمان دیگه حرکت نمیکرد. عجیب بود. اون اولین تجربه من بود، پس نمیدونستم باید چیکار کنم.
تو گفتی فراموشش نکردی. چطور؟
تمام فکر و ذکرم این بود که چی رو فراموش نکردم.
ادامه دادی چرا؟ من توی اون لحظه گیج بودم و عصبانی، تو چی هستی؟ و من چی رو فراموش نکردم؟ᴄᴏɴᴛɪɴᴜᴇs.. ادامـه دارد
ESTÁS LEYENDO
┆𝐀𝐧𝐭𝐢-𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐭𝐢𝐜┆𝐂𝐘𝐉
Romance_او یه موجود ماورایی بود که قوانین دنیای خودش رو شکست، از پیش خدا طرد شد و به زمین اومد. به عنوان فرستاده کیوپید، باید کمکم میکرد عشق رو تجربه کنم ولی او خیلی متفاوت بود. Cover by: @purple-chimchim