part[11]

149 17 1
                                    

جین توی بغل نامجون مچاله شده بود و سرش روی سینه های ورزیده نامجون بود نامجون بیدار میشه و بوسه ای روی موهای پسر میزنه

پسر با دردی توی کمرش بیدار میشه و آه میکشه

نامجون پوزخند میزنه و با صدای شیرین زمزمه میکنه: صبح بخیر توت فرنگی

جین بعد از شنیدن صدای شیرین و مهربون مرد لبخند میزنه :صبح بخیر!

هردو باهم به حموم میرن و بعد نامجون لباس هاشو تنش میکنه کت و شلوارش که بهش خیلی میومد
جین نگاهی به مرد روبه روش میندازه و میخواست هرچی داره بده تا همیشه پیش اون مرد باشه
هردو باهم به سوار ماشین میشن و میرن و به پایگاه میرسن نامجون از جین خدا حافظی میکنه و جین میخواست سریع پشت میزش بشینه اما کوک میاد با شوق بغلش میکنه: جین هیونگ... سلام

جین از شوق کوک تعجب میکنه :سلام کوکی!
کوک یک پسر رو جلوی خودش میاره: نگاه کن اسمش جیمینه
جین لبخند میزنه و با جیمین دست میده:سلام جیمین اسم من جین
کوک پوزخند میزنه: جیمین دوست پسر رئیس همینه اسمش جین
جیمین لبخند میزنه:اره درموردت خیلی شنیده بودم
جین بازوی کوک رو نیشگون میگیره : یااااا کوک
کوک دستشو میزاره روی بارون و میماله : آخ.. ببخشید
جیمین میخنده:خوب نیازی به این کار نبود

=================================

پسر با صدای خبری پشت تلفن صحبت میکرد: قربان اون دوست پسر داره!

هوسوک پشت تلفن تعجب میکنه: کی؟ نامجون؟ مطمعن هستی؟اون با اون اخلاق تخمی که داره حتی مگس هم از دور میشه چه برسه به یه پسر؟

جیمین دوباره میگه: من مطمعن هستم خودشو دیدم حتی باهاش صحبت کردم

هوسوک پوزخند روی صورتش شکل میگیره: باشه درموردش اطلاعات جمع کن بهش تا جایی که میتونی نزدیک شو

جیمین تلفن رو قطع میکنه

هوسوک توی دفتر خودش تنها بود و پوزخند شیطانی روی لبش: هه نامجون با دوست پسرت کاری میکنم که شیطان هم انجام نمیده و بعد تو هرچقدر بخوام بهم پول میدی

====================

جیمین نفس عمیق میکشه و حضور کسی رو پشت سرش احساس میکنه
میخواست برگرده اما اون فرد با صدای بم و ترسناکش میگه:اگه میخوای زنده بزارم بر نگرد با کی داشتی صحبت میکردی؟

جیمین از ترس دستاش میلرزه: داشتم با مادرم صحبت میکردم
اون مرد دستای بزرگ و مردونگی روی شونه پسر میزاره : اخرین بارت باشه توی محل کار گوشی دستت میبینم که داری با کسی صحبت میکنی ما اینجا وقت استراحت داریم فهمیدی؟

پسر اب دهنشو قورت میده: فهمیدم

جیمین دیگه کسی رو پشت سرش احساس نمیکنه و نفس عمیق میکشه: وای روح بود

moonlight ♣[namjin]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ